ویرگول
ورودثبت نام
م. حجازی مغان‌لو
م. حجازی مغان‌لودانش‌جوی کارشناسی مهندسی برق. علاقه‌مند به فلسفه، اخلاق، ژرونالیسم، الهیات، ادبیات و هنر
م. حجازی مغان‌لو
م. حجازی مغان‌لو
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

یادداشت‌های پراکنده‌ی هفتم و هشتم ربیع‌الثانی سال هزار و چهار صد و چهل و هفت هجری قمری

۱. اگر بنا باشد این‌جا و آن‌جا به دنبالِ یک مقصر باشیم که ربط و بی‌ربط هرچیزی را گردنِ او بیاندازیم، کسی که در خودش خلاصه شود و نه در بیش‌تر از خودش؛ از مقصرینِ این وضعیتِ مبتذل و اسف‌ناکِ فلسفی و نظریِ ایران، بی‌گمان از بزرگ‌ترین‌های‌شان، هم‌آن فروغی‌ست؛ از ابتذال و سکته‌ی حوزوی و فلسفه اسلامی و این طرحِ فلسفه‌ی اسلامی‌اش تا آکادمیِ ایرانی و نمی‌دانم قرائت‌های نابِ احمقانه‌ای که در دنیا هم‌تا ندارد از فلاسفه‌ی اروپایی و قرونِ پیشین و حماقت در خوانشِ متون و ابتذالِ «حسی-عقلی» و چه می‌دانم، تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی و همه و همه؛ اگر هم بناست دفاعی از ادعایم بکنم، راست‌اش اولاً اجازه بدهید کمی بخندم و سپس به دفاعم بپردازم چه‌را که تا حدّی خیلی مشخص است ادعایم از کجا نشأت گرفته است ولی با این همه راست‌اش می‌ترسم بگویم چه دفاعی دارم چه‌را که هنوز وضعیت آن قدر خراب نشده است که بابتِ ملامت و استهزاء فروغی برایم دردسر زیادی درست شود ولی اگر فرضاً بگویم فروغی کجا و چه‌طور وضعیت را به ابتذال کشانده و مصادیق بشمارم، سوءتفاهماتی را موجب شود با این‌که با ذکرِ این موارد شاید از یک طرفِ دیگر هم منفور واقع نشوم؛ از مواردِ نرم‌تر شروع می‌کنیم: معرفیِ فلسفه توسطِ فروغی در کتاب‌ها و نوشته‌هایش بی‌شمار خوانش‌های احمقانه و درِ پیتی درست کرده است؛ از این قرائتِ معروفی که از افلاطون در میان‌ست تا ذات‌انگاری/اسنشیلیسمِ غرب که معروف‌ست؛ از داوری اردکانی و اهالیِ فرهنگستان که معلوم نیست با ما در یک سیاره‌اند یا نه یا اصلاً متنِ دست اولی هم خوانده شده است یا نه تا اهالیِ فلسفه اسلامی و برداشتِ متداولِ حوزوی‌ها در آن زمان و برداشت‌شان از فرنگستان؛ از مطهری تا طباطبایی و به‌شتی و در آن طرفِ دیگرِ ماجرا هم شایگان و نصر و فلان و بهمدان. برای مثال به چندی قضیه اشاره می‌کنیم: این تصور که افلاطون «معانی کلّیه» را مقدم بر «جزئی» می‌دانست و امثالِ این‌ها که فهمِ فطری موضوعِ افلاطون بوده و امثالِ این سخنان؛ یا که کانت فهم بعضی از امور را ذاتی می‌دانسته و یا این قرائت که تصور می‌کند موضوعِ پرسشِ این‌ها این بوده که «در ابتداء چه می‌دانستیم؟» یا خیلی کودکانه فهمیدنِ این پرسش که «چه چیزی در ما می‌فهمد؟» و امثالِ این قرائاتِ خنده‌دار؛ اگر هم لازم باشد دقیق‌تر اشاره کنم به چه‌ی ماجرا، چه باک؟!: پرسشِ ایده‌آلیست‌ها و سپس ماتریالیست‌های دیالکتیکی که این دو خیلی هم در ایران معروف و مشهور گشته‌اند، از سطح مجلات تا جزوه‌هیا حوزوی و حزب و سیاسی، اساساً چیزی نیست که در ایران فهمیده می‌شود؛ کانت وقتی از مقولات صحبت می‌کند، از چیزی «سابق» بر فهم صحبت نمی‌کند که در مقابل‌اش هم علم‌گرا و معمم جبهه می‌گیرند، پرسشِ کانت در «چه‌گونه‌گیِ» فهم است، یا به سیاقِ شخصی‌ترِ من، پرسش هماره این بوده است که «چه‌گونه می‌اندیشیم؟» چه‌را که اگر بگوییم «چه‌طور می‌فهمیم؟»، گرچه این طرح و توصیه‌ی دوستِ صمیمی‌ای بود که این‌طور بپرسیم، با این همه به‌نظرِ من وقتی می‌پرسیم «می‌فهمیم» ذهنِ مخاطب سریعاً به دنبالِ ابژه‌ی صحبت می‌گردد یعنی که می‌پرسد «چه‌را می‌فهمیم؟» درحالی که مشخصاً پرسش این است که فهم، چه‌گونه می‌فهمد؟ مقولاتِ کانتی پاسخی پیشین به فهم و اندیشه نیست، و کانت هماره مارا نهی می‌کند از این‌که پیش از فهم قرار بگیریم چه‌را که صد البته برای او چنین پرسشی مسخره‌ست و به سیاقِ هگلی هم سلبِ نامتناهی و بی‌نهایتِ قهری‌ست؛ کانت درعوض می‌گوید چه‌گونه می‌اندیشیم، نه حتا این‌که با چه می‌اندیشیم چه‌را که در بطنِ سخنانِ کانت خود به خود طرح می‌گردد که چه چیزی می‌فهمد و برای کانت منطق و صورت در اولیتی‌ست بی‌چون و چه‌را.همین‌طورست درباره‌ی افلاطون که فکر می‌کنند مسأله‌اش این‌ست که یک «کلّ» مقدم‌ست بر جزء نه این‌که یک «کل لازم است تا مصادیقِ خود را برشمارد» و به توضیحی خیلی به‌تر و آسان‌تر، این‌ها هنوز نمی‌دانند ایده‌آلیسم یعنی چه و منظورم عیناً این‌ست که این اسم از چه ریشه‌ای در آمده و یعنی چه «ایده‌آل» و البته که این مشکلات توضیحی به‌تر و دقیق‌تر می‌طلبند و با این همه روشن هم است که فروغی و فرهنگستان‌اش از یک طرف که رمانتیسیسم تاریخی و تاریخ‌نگاری را رایج می‌کردند، در طرفِ دیگر با ترجمه‌ها و تألیفاتِ موهومی‌شان این توهمِ ریشه‌ای را در ایرانی جماعت، مثلِ دیگر جاهای استعمارزده و شرقی درکل با کم و کیف‌های متفاوت، همه‌گیر کردند که کانت و دکارت و هیوم و لاک و فلان و بهمدان را بدون این‌که اصلاً متونِ دست اولِ خودشان را بخوانند و به زبان‌های خارجه آشنا شوند، با هم‌آن «زبان فارسی قدیم است» یا چه می‌دانم «تمدنِ ما کهن است» فقط نشسته بر جا، دنیا را تفسیر کردند؛ اگر نمی‌خواهید زبانِ دیگری بیاموزید و به زبانِ خودتان مسلط باشید و رشدش دهید، اولاً که باید از تجربه و دست‌آوردهای دیگران هم استفاده کنید، ثانیاً باید به زبانِ خودتان هم بیاندیشید و خیلی هم اتفاقاً از گذشته دربیاید و به زبانِ حال‌تان بیاندیشید، و به عبارتِ دقیق‌تر، در زبانِ خودتان بیاندیشید که حالا اصلاً فرضاً نه با بقیه کاری دارید نه می‌خواهید بیاندیشید، پس چه‌را از کانت و فلان بهمدان مایه می‌گذارید وسط؟ یا مثلاً این فروغی و دار و دسته آگوست کنت را معروف و مشهور کردند؛ آدم تمام شده بود برای معرفی کردنِ این یارو؟ همین‌طور جزوه‌نویسی‌های فرهنگستانی کلاً متونِ دست اول را می‌انداخت دور و خودش ادعای قرآنی می‌کرد؛ در این میان حتا نسلِ اول توده‌ای‌ها و مارکسیست‌های ایرانی هم پرت و پلا بودند تا این‌که نسل دوم و سوم توده و مارکسیسم و چپ‌گرایی رسید و به‌هرحال چه خوش‌آیند باشد چه نه، چپ‌ها متمرکز-تر و نظام‌یافته‌تر و البته با عنایت به ارتباط‌شان با خارج از ایران مستقلاً نه کانوناً، باعث شد نسبت به زمانه‌ی خود فرسنگ‌ها جلوتر باشند؛ کافی‌ست نگاه کنید به نقدهای نسل‌های بعدی توده‌ای‌ها و برای مثال به‌تر نگاه کنید به نقد خودِ کیانوری به تقی ارانی که اورا «دکتر» خطاب می‌کند که البته از سرِ ملالت‌ست نه تعریف (!) و نگاه کنید به تلاش‌های کمیته‌های نویسنده‌گیِ احزابِ چپ و الی آخر؛ ترجمه‌های مغرضانه‌ی فرهنگستان و شورای درباری پهلوی هم فراتر از این بودند که بشود گفت احمقانه بوده بل بیش‌تر مشکل‌دار و توطئه‌آمیز بوده؛ در ادامه‌ی سنتِ هموست که ماتریالیسم را مادی‌گرایی ترجمه کرده‌اند (!) و اخلاق کانتی را منفجر کرده‌اند (!) و امثالِ این سخنان؛ نیز در ادامه‌ست که به متون دستِ اولی علاقه‌ای نداریم و بیش‌ترِ موارد با سوءتفاهمی غلیظ به دنیای اطراف‌مان می‌نگریم؛ دفورماسیونِ حادِ شناختی.


۲. وضعیتِ سیاسی و اقتصادیِ ما در ایران و خاصه در نظر به این‌که احتمال جنگِ مجدد را زیاد می‌دانند، بایستی بازنگری شود امّا دقیقاً خلافِ آن‌چه فکر می‌کنند بازنگری‌ست؛ اگر جمهوری اسلامی می‌خواهد یک عقیده باشد، ایدئولوژی داشته باشد و ولایت فقیه‌اش را حفظ کند و ظلم‌ستیز باشد و به آمریکا فکری نکند و از این ادعاها، نمی‌شود که مملکت را دستِ بانک‌ها بگذارد و عده‌ای نظامی و معمم و کت شلواری حکومت‌دزدی کنند و بخش‌هارا خصوصی کنند و اموالِ ولیِ فقیه را ببخشیم ولی باز از ولایتِ مطلقه حرف بزنیم و سپس هم بگوییم ایستار-دولتِ ایرانی به مثابهِ دولت-ملتی که ممکن نیست به این راحتی و به این نزدیکی ساخته بشود و به‌ترست رؤیایش دور انداخته شود، با اسرائیل متحدانه بجنگد؛ هم‌چنین برای تجهیز و ایجابِ مجهزات بایستی یک ساختارِ پراکنده امّا دولتی ساخته شود؛ به عبارتِ جمهوری اسلامی راهی جزء این ندارد که ساختاری چپ‌گرا پیدا کند. اگر یک طرفِ ماجرا دنبالِ مذاکره‌ست، طرفِ دیگر هم راست‌اش برنامه‌ای ندارد؛ وقتی می‌گویند «ما به ارمنستان و گرجستان (!) صادرات می‌کنیم»، دقیقاً منظورشان این‌ست چه کسی صادرات می‌کند؟ وزیرِ اقتصادِ دولتِ کنونی نماینده‌ی جزوه‌ایِ سیاست‌های اقتصادیِ دانش‌گاه‌های اصطلاحاً حکومتی‌ست، نیست؟! همین تجهیزات را غیر از این‌ست که از همان ورِ دیگر گرفته‌ایم؟!


۳. اگر فلان‌کس رئیس‌جمهور می‌شد، و دلار این قیمت نمی‌شد، این بیش‌تر شبیهِ این‌ست که بگوییم این «فلان‌کس» خودش هم‌دستِ طرفینِ آمریکایی‌ست؛ نه جداً، چه کسی پشتِ این حرف‌هاست؟ این‌ها زیاد می‌گویند «خود-باوری» ولی راهِ این خود-باوری این‌ست که به هیچ‌وجه خودمان را «باور» نداشته باشیم! نسبت‌های سیاسی و اقتصادیِ ما، اصلاً معلوم نیست که هیچ، اصلاً وجود ندارد. دولت و مردم خیلی به‌تر از هرکسی می‌دانند راهی جزء سوسیال و دولتی کردنِ جامعه و حکومت نیست امّا بالاخره غلط‌های اضافه می‌کنند و آرزوهای عجیب و غریب دارند.

/پایان

سیاسی اقتصادیمحمدعلی فروغیمرتضی مطهریسیاست
۱
۰
م. حجازی مغان‌لو
م. حجازی مغان‌لو
دانش‌جوی کارشناسی مهندسی برق. علاقه‌مند به فلسفه، اخلاق، ژرونالیسم، الهیات، ادبیات و هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید