چند وقت پیش با برادرم به گلزار شهدا رفتیم...
گاهی از اوقات میرم احساس خوبی بهم دست میده و برای درد و دل کردن درباره چیزای مختلف راهکار خوبیه?
نکته ای که خیلی برای من جالبه تکه هایی از وصیت نامه های شهداست که روی سنگ قبرشون نوشتن...بعضیاشون خیلی تامل برانگیز هستن.
از چندتاشون عکس گرفتم?
متاسفانه چون مردم زیاد بهم نگاه میکردن و داشتم یکی یکی از قبرا عکس میگیرم دیگه خجالت کشیدم و روم نشد??
اغلبشون دغدغه اصلیشون تلاش برای رسیدن به خداوند و دفاع از حقانیت دین اسلامه
شهر محل زندگی من شهر کوچیکیه اما با این وجود تعداد شهدای قابل توجهی داره.
قبلنا وقتی از ارتباط صمیمی با یه شهید صحبت میشد خیلی برام مسخره میومد..آخه چطور ممکنه یعنی چی که بری سر قبرشون و درد و دل کنی؟!
اما وقتی یه روز امتحان کردم آرامشی بهم دست داد که دوست دارم بارها و بارها سر بزنم و با شهید مورد علاقم گفت و گو کنم:)
اون روز خیلی ناراحت بودم...روز زیبایی بود..نسیم خنک بهاری میوزید و آسمون آفتابی و خیلی زیبا بود.
همه جا پر از گل و درخت بود و هیچ چیزی به اندازه صحبت کردن با کسی که محبوب خداونده و از طرفی همسن خودت بوده و شهید شده حالم رو خوب نمیکرد.
سفره دلم رو باز کردم و همه چیز رو بهش گفتم از ارتباطم با خانوادم گرفته تا گناهانی که مرتکب شدم..دلخوشی ها و پشیمونیام...یسری قول ها بهش دادم و ازش خواستم به عنوان یک فرد عاقبت به خیر بهم کمک کنه که راه درست رو برم و از جاده اصلی و درست منحرف نشم.
ایشون شهید مورد علاقه من هستن.
برحسب اتفاق انتخابشون کردم..
تصمیم گرفتم اولین شهیدی که از سمت راست همسن خودم هست رو انتخاب کنم که قرعه به اسم ایشون افتاد??
الان خیلی احساس صمیمیت باهاش دارم مثل یه برادر شهیدی که همیشه حاضره حرفای منو گوش کنه...تک تک کلمات و جملاتم رو:)
خب بریم عکسارو ببینیم