کلمهی طاعون برای نخستین بار بر زبان میآمد.
… در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعونها و جنگها پیوسته مردم را غافلگیر میکنند.
… وقتی که جنگی در میگیرد، مردم میگویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بیشک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمیشود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته بهفکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همهی مردم بودند.
… بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از اینرو انسان با خود میگوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفتهای است که میگذرد. اما نمیگذرد و انسانها هستند که از خواب آشفتهای به خواب آشفتهی دیگر دچار میشوند.
با وجود این مناظر غیرعادی، ظاهراً همشهریان ما نمیتوانستند بفهمند چه بر سرشان آمده است. احساسات مشترکی از قبیل جدائی و یا ترس وجود داشت، اما هنوز هم مثل سابق اشتغالات شخصی را در درجهی اول اهمیت قرار میدادند.
هیچکس هنوز بیماری را واقعاً نپذیرفته بود. بیشتر مردم، بخصوص نسبت به آنچه عادتشان را بر هم میزد یا مزاحم منافعشان میشد حساسیت داشتند.
… اطلاعیهای که در سومین هفتهی طاعون خبر از مرگ سیصد و دو نفر میداد، اثری در مخیلهی آنان نداشت. از طرفی شاید همهی آنان از طاعون نمرده بودند و از سوی دیگر کسی در شهر نمیدانست که در مواقع عادی هفتهای چند نفر میمیرند.
[ هنگام خاکسپاری ] همهچیز واقعاً با بیشترین سرعت و کمترین امکان خطر جریان مییافت. و واضح است که دستکم در اولین روزها، احساسات خانوادهها لطمه دیده بود.
… در آغاز این اعمال به معنویات مردم برخورده بود، زیرا همه، بیش از حد تصور، آرزو داشتند که با همهی آداب و رسوم لازم به خاک سپرده شوند.
خوشبختانه کمی بعد، مسئلهی خواربار بسیار حساس شد. توجه مردم به گرفتاریهای آنیتر و ضروریتر معطوف گشت. مردم مجبور بودند اگر بخواهند غذا بخورند، وقتشان را صرف ایستادن در صفها و دوندگیها و اجرای مقررات گوناگون بکنند و دیگر وقت این را نداشتند که فکر کنند دیگران در اطرافشان چگونه میمیرند و خودشان روزی چگونه خواهند مرد.
آلبر کامو_ طاعون