ویرگول
ورودثبت نام
رها همتی
رها همتی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پیش‌انگاره‌های وهمناک

"تحمل عینی هیچ مصیبتی از تصور کردنش سخت تر نیست!"

"تحمل عینی هیچ مصیبتی از تصور کردنش سخت تر نیست!"....

در حالیکه به سقف ترک خورده‌ی بالای سرش خیره شده بود، مدام این جمله را زیر زبان تکرار میکرد. خیزی برداشت و به زحمت دفتر یادداشت روزانه و خودکارش را از زیر تخت برداشت و بدون هیچ مکثی شروع کرد به نوشتن. بیشتر از یک ماه بود که آزادنویسی اول صبح را تمرین میکرد و جوری که هیچ‌گاه نتوانسته بود، یا بهتر است بگوییم نخواسته بود خود را برای کسی آشکار کند، برای قلم و کاغذش رسوا میکرد.

از کابوس‌های شبانه و دغدغه‌های روزمره‌‌اش، از تاریک‌ترین بخش‌های وجودی که به گفته‌ی کارل گوستاو یونگ به سایه رانده بودشان و از برنامه‌ی روزانه‌اش مینوشت. مدت‌ها بود که درگیر تعبیر خواب و جهان ناخودآگاه شده بود، کتاب تعبیر خواب فروید را می‌خواند و میخواست در کنار آزادنویسی، برای مدتی خواب‌هایش را هم ثبت کند تا شاید بتواند هرچند اندک، به ناخودآگاه خود راه پیدا کند.

شب گذشته در حال تورق "بیگانه" ی "آلبر کامو"، نویسنده‌ی محبوبش، به جمله‌ای که چند روز پیش در اینستاگرام دیده بود فکر میکرد: "تحمل عینی هیچ مصیبتی از تصور کردنش سخت تر نیست."

هربار که این جمله را با خود تکرار میکرد، به یاد روزهایی می‌افتاد که با ترس از دست دادن عزیزانش به واسطه‌ی مرگ یا هرگونه جدایی روزگار را به کام خود زهر ساخته بود. به روزهایی که از این ترس‌ها دیواری عظیم و مانعی مهیب ساخته بود و رکودش را با وجود همین موانع توجیح میکرد.

به این روزها که بیش از هر زمان دیگری، این جمله را با پوست و گوشت و استخوان لمس میکند. حال میتواند اندکی "مورسو"، شخصیت اصلی "بیگانه"، که چه ساده از کنار مرگ مادرش گذر کرد را درک کند. چرا که او نیز متحمل مصیبت و فقدانی شده بود که پیش از این فکر میکرد پایان عمر خوشی‌هایش بدین فقدان گره خورده.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید