ساعت هشت شب است که صدای عجیبی از گوشی ام بلند می شود، همیشه این موزیک را زمانی می شنوم که بستگان خارج از کشورم با من کار دارند. تماس واتساپ را پاسخ می دهم. صدای مردی است که با خوشحالی به من می گوید که در قرعه کشی رادیو گفتگو بخاطر استفاده بهینه از تلفن همراه و خط همراه اولم به پنج نفر جایزه نود میلیون ریالی باضافه یک لوح تقدیر و یک تبلت که از سوی وزیر ارتباطات آقای آذری جهرمی تعلق گرفته!!! وزیر؟ آقای آذری جهرمی؟ جایزه می دهد؟ این اگر زورش می رسید اینترنت رو توی ایران قوی تر می کرد تا اینقدر همین تماس تلفنی بی کیفیت نباشه. یادم میاد که توی خونه ی همکفی که هستیم همراه اول خوب آنتن نمیده و باید به پنجره بچسبم. می چسبم اما چیزی نمی گویم! به هر حال جایزه به من تعلق گرفته و نباید از دستش بدهم. گور بابای خطوط ضعیف ارتباطی. حالا اگر من حقیقت رو بگم چیزی عوض میشه؟ فعلا باید نه میلیون تومن رو بچسبم. مرد از آن سو می گوید که هم اکنون روی پخش مستقیم می رویم و از من می خواهد که مراقب سخنانم باشم و وارد مسایل سیاسی هم نشوم. خوب همین اول کار نود و نه درصد حرف هایم را قورت می دهم چون ممکن است حتی یه خورده بوی سیاست بده. من حمیدرضا رضوانی اول هستم از مشهد مقدس. (البته من معمولا خودم رو اینجوری معرفی نمی کنم، مگر برای گرفتن جایزه باشه از نهادهای دولتی!!!) شما از خط همراه اول در چه راستایی استفاده می کنید؟ خوب چون من نویسنده و ناشر هستم دایم از اپلیکیشن های کتابخوان استفاده می کنم و در این مدت کورونا کلی اطلاعاتم را بالا برده ام. مصاحبه ادامه پیدا می کند و من مانند یک شهروند نمونه حتی نوک پایم را هم در هیچ کلمه ای که حتی یه خورده بوی سیاست بدهد نمی گذارم و لایو تمام می شود. مرد از من تشکر می کند که سخنان بسیار خوبی گفته ام و سپس از شنوندگان تشکر می کند و آنها را به خدا می سپارد. و حالا می آید سراغ من. کد ملی و یک سری اطلاعاتم را می پرسد و پاسخ می شنود و سپس می گوید: خوب آقای رضوانی مبلغ را به کدام حسابتان واریز کنیم؟ در کدام بانک ها حساب دارید؟ ملی، ملت، تجارت. البته اصلی هایش را گفتم، چون در اصل یک کلکسیون کارت بانکی از تمام بانکها و موسسات مالی و اعتباری و غیراعتباری و به مو بنده و همه مدل بانکی دارم. به سرعت پیامک هایی برای من از بانک ها ارسال شد. مرد اصرار می کند تا با سرعت پیامک های بانکی را برایش بخوانم. تعجب کرده بودم. اینها پیامک برداشت از حساب بود. چرا باید آنها را به او می گفتم!
ناگهان همه چیز دور سرم چرخید. ارتباط تلفنی از طریق واتساپ، دزدی های اینترنتی، پیامک برداشت از حساب. وقتی به خودم آمدم دیدم دارم من و من می کنم تا رمز را به مرد نگویم. او هم دایم می گفت که اگر سریع پول را به حسابتان واریز نکنیم به حساب خط موبایلتان واریز می شود و می توانم در طول یک سال رایگان از خطم تماس بگیرم. خدایا نه میلیون تومن به کی زنگ بزنم؟ من که با همه قطع ارتباطم و سرم را کردم توی لپ تاپم و دایم در حال نوشتن هستم. (از آخر نفهمیدم این لپ تاپ است یا لب تاب یا لب تاپ یا لپ تاب؟؟؟) یه لحظه باید سرچ کنم...
انگلیسیش اینجوریه: laptop، و توضیح داده شده لپ به قسمت بین کمر و زانو گفته میشه و تاپ یعنی بالا و ترکیب این دو با هم میشه قسمت صاف بالای بین کمر تا زانو، یعنی کامپیوتری که می تونیم روی ران بگذاریم، پس میشه بجای لپ تاپ گفت رورانی! چه اسمای خنده داری دارن این خارجیا!!! رورانی، ههههههه
در یک لحظه تصمیمم رو گرفتم و به مردک گفتم: نمی تونم رمز رو بدم چون ممکنه کلاهبرداری باشه و از پلیس فتا استعلام بگیرم که این شماره آیا مربوط به رادیو هست یا نه؟ مردک هم پس از سر هم کردن یک مشت اراجیف که آخرین تلاش هاش برای راضی کردن من بود سرانجام خسته شد و دست از سرم برداشت...
توی اینترنت برنامه رادیو گفتگو رو سرچ کردم و دیدم برنامه ای که دارن اصلاً ربطی به قرعه کشی نداشته و همش یک برنامه ی کثیف برای خالی کردن حسابم بوده. سریع به پلیس فتا زنگ زدم اما کسی پاسخ نداد. دنبال کارم رفتم تا اینکه دوباره چند دقیقه بعد تلاش کنم.
ساعت ده و نیم شب بود که گوشی همسرم زنگ خورد. تماس از واتساپ بود و از رادیو گفتگو!!! همسرم برنده جایزه ی نود میلیون ریالی همراه اول شده بود به همراه لوح تقدیر و یک تبلت!!! تا اومدم دهانم رو مثل خرطوم فیل کش بیارم و چند تا دری وری پشت تلفن به مردیکه کلاهبردار بگم تماس قطع شد...
دوباره با پلیس فتا تماس گرفتیم اما ظاهرا فقط در ساعات اداری پاسخگو بودن، (که اون رو هم پاسخگو نبودن، چون صبح روز بعد هم جواب ندادن!) و با پلیس آگاهی تماس گرفتم و اونها هم احتمالا خواب بودن! با صد و ده تماس گرفتم که گفتن کاری از دست اونها ساخته نیست و کار پلیس فتاست. حسابی داشتم حرص و جوش می خوردم که این کلاهبردارا از ظهر که آقای پلیس فتا رفته تا استراحت کنه جیب چند تا هموطن رو خالی کردن و حالا من باید کجا داد بزنم و صدام رو برسونم تا حداقل اون شماره رو مسدود کنن، اما سرانجام ناامید شدم و دست از تلاش برداشتم. آخر شب که شد زودتر خوابیدیم و تصمیم گرفتیم مزاحم خواب پلیس نشیم. وقتی رفتم توی رختخواب کلاه خوابم رو سرم کردم، از اونایی که اون ماره توی رابین هود سرش می کرد و می خوابید. لحظاتی بعد خوابم برد در حالی که کلاهم رو سفت چسبیده بودم!!!...