ویرگول
ورودثبت نام
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
♡نوشتن نوعی دوست داشتن است.♡
خواندن ۶ دقیقه·۹ ماه پیش

♡روز مادر مبارک♡

😳
😳
میگه صدبار زنگت زدم ولی جواب ندادی😁😘
میگه صدبار زنگت زدم ولی جواب ندادی😁😘
😁
😁


🙃♥️
🙃♥️

🌹

🙃
🙃
🌹
🌹
👌💖
👌💖
👌
👌
🌹
🌹
🙃
🙃
😁😁
😁😁
♥️🌹😍
♥️🌹😍

امروز چون هی میرفتم و می کفش هام رو در آورده



متنفرم از لیست امتحانات 😁
متنفرم از لیست امتحانات 😁



بنام خدا.
باز روز مادر آمددد.
و دل من بیفرار اینکه امسال اگه اشتباه نکنم دومین ساله هست خواهرم نیست با هم بریم خرید من استرس شدید می گیرم اونم چه استرسی بدتر از استرس خواستگاری...😂😁
خب از اینجا شروع می کنم برای بهترین و مهربان ترینم مادرم می نویسم.
دیروز اصلا قرار نبود من چیزی برای مادرم بگیرم قرار من این بود که امروز از مدرسه که تعطیل شدم برای مادرم یه شاخه گل و با یه کیک با یه انگشتر می خرم میارم بهش میدم.
ولی این نشدددد.
خب روز مادر روز زن هم محسوب میشه.
دیروز بابام ساعت ۱ بهم گفت ساعت ۴ میریم بیرون تا اومدم آماده باشی نکه دو ساعت معطل بشم هزارتا بهونه بیاری خوابم برود یا حرفت رو جدی نگرفتم نه باید آماده باشی.
با خودم گفتم اگه برم بخوابم خب صد در صد ساعت پنج از خواب بیدار میشم.
پس امروز قید خواب رو میزنم.
خلاصه آماده شدم و سر ساعت بابا اومد و رفتیم.
جاهایی که من آدرس میدادم بابا اصلا نمی رفت...
می گفتم بابا اشتباه رفتی فقط می خندید همین
خب تو ذهن بابام یه برنامه های دیگه بوده.
حالا بابام یه انگشتر واسه مامانم گرفت.
منم یه کیک و با یه شاخه گل پر از کاکائو های مورد علاقم.
مگه مامانم میذاشت منو بابام بریم به کارا برسیم یک سره زنگ میزد.
دفعه اولی مثل آدم جواب دادم 😂گفتم اومدیم صحرای پسر خاله بابام چند دقیقه دیگه میایم خونه.
دوباره زنگ زد.
بازم زنگ
دورباه زنگ
و بازم زنگ
ولی خب مهم اینه که من رد تماس میزدم.😁✅️
رفتیم و بهش دادیم کلی خوشحال شد.
کلی بغلش کردم حسابی هم لذت بردم.
کلی هم بوسیدمش.
برای اولین بار احساساتی شدم در حد سه چهار قطره هم گریه کردم.
و اینکه می گفتم مامان فقط کاکائو های گله رو بخور به منم بده راستش من عاشق کاکائو هستم اصلا نمی تونم جلو خودم رو بگیرم حتی بیرونم باشم دست کسی ببینم ازش می خوام..

خلاصه داداشم هم دقیقا ایده من تو ذهنش بوده.
یه کیک و گل با کاکائو داد به مامانم البته سال گذشته بهش یه گلدون داده بود که الانم هست و روز به روز داره رشد می کنه.
و خواهرم گل نرگس بهش داد.
🌹🌹😘😘😍😍♥️♥️
حالا فرداش تو مدرسه مون واسه مامانا جشن گرفته بودند.
باز باید هدیه میدم به مامانم قرار بود گل طبیعی بهش بدم ولی به سرف نبود.
خلاصه سفارش ندادیم منو دوستم مریم خانم.
گفت من صد تومن دارم ولی من پنجاه تومن بیشتر نداشتم.
گفتم به آقای آهنی میگم از قنادی گل برامون بیاره شکلات کاکائویی هم میخریم بعد میندازیم داخلش گفت ببین نیلوفر هر کاری تو کردی.
آقا پولش رو داد به من خودش رو راحت کرد نشست سر کلاس.
منم که یک موجود داعمل فرار از کلاس 😁✅️😂
خلاصه آقای آهنی رفت دو نمونه گل با کاکائو آورد ولی متاسفانه به اندازه پولمون نبود گرون تر بود.
نشستم دوباره فکره رو به کار انداختم که حالا چی کار کنم نه گل طبیعی سفارش دادم نه اینجوری از این طرفم ساعت شده ده مامانا دارن میان خدایا باید چیکار کنم.؟
خلاصه و خلاصه بگم آقای آهنی رفت دنبال گل های بچه ها که سفارش داده بودن.
یک ساعت طول کشید تا رفت و دوباره برگشت.
بلاخره که دوتا شاخه گل گرفتیم با شکلات کاکائو بی نهایت خوش مزه.
بعد خیالم راحت شد.
مراسم تمام شد گل قشنگم رو دادم به بهترین و زیباترین و مهربان ترین مامانم.
بعد یکی از معلم هام صدام زد گفت دوست دارم مامانت رو ببینم.
منم‌ گفتم نگا شرط دارم چیزی از وضع و اوضاع درسی یا رفتار و کردارم نباید بگی اگه قبول می کنی تا بهش بگم بیاد؟؟
معلم ریاضی و علومم نشسته بودن.
با خنده گفت قبوله نیلوفر می خوام تعریفت کنم عزیزم.
گفتم عالیه.
مامانم رو بردم پیش معلم هام کلی سلام و احوالپرسی کردن.
معلم فارسی مون که گفته بود دوست دارم مامانت رو ببینم‌ نگام می کرد می خندید تا مامانم گفت اوضاع درس های نیلوفر چطوره؟
زد زیر خنده گفت نیلوفر خانم تهدیدمون کرده که چیزی نگم...😂😁
بهش اجازه دادم گفت خدائیش بگم من ازش سر کلاس راضی هستم و درسش هم از نظر منه معلم ادبیات عالیه.
حالا معلم ریاضی مون گفت نیلوفر ازت خواهش میکنم بزااز یه کوچولو ازت به مامانت بگم گفتم نه و اونم نگفت...✅️😁
معلم علوم مون هم کلا جلوش ایستادم...😂😂
و دست آخرم اومدیم خونه دیگه اصلا انرژی نداشتم.
مامانم میگه من همیشه بهت می گفتم مدرسه میری کوه که نمی کنی تا میای خونه گاهی نهار هم نمی‌خوری فقط و فقط میری کف پتو.
گفت امروز دیدم که چقدر طول روز تو راه میری چقدر حرف میزنی
چقدر می خندی
چقدر اذیت می کنی
وقتی میای خونه دیگه انرژ ای باقی نمی ماند.
و من در مدرسه با تمام وجودم از خدای مهربانم تشکر کردم که بهم مادری به این مهربونی هدیه داده.
و وجودش چقدر تو زندگی من مهمه و چقدر من دوستش دارم.
من واقعا عاشق مادرم هست.
خلاصه ی داستان خیلی بهم خوش گذشت با وجود مامانم تو مدرسه.
ولی آخرشم ناراحت شدم وقتی به شادی های خودم با با بقیه در کنار مامانم نگا کردم و به اون دانش اموزی که دو هفته میشد مادر عزیز مهربونش رو بر اثر تصادف از دست داده بود و اونی که سال گذشته مادر خوبش سکته زد اون دو نفر یه گوشه ای نشسته بودند با چشم هایی پر از اشک چون کل دانش آموزان مادر هاشون رو بغل کردن بهشون گل دادن.
اونا کلا‌ با دیدن صحنه ما از سالن رفتن بیرون با گریه.
و منم هیچ وقت‌‌اینقدر دلم برای کسی نه سوخته بود.

😓
من همیشه به خدا میگم خدایا هیچ وقت و هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ مادری رو سایه اش رو از روی بچهاش کم نکن چون بدون هر چیزی میشه زندگی کرد ولی بدون مادر شاید بشه به زندگی ادامه داد ولی بی نهایت سخته آنقدر که نگممم.
الهی که خدا هیچ وقت هیچ مادری رو سایه اش رو کم نکنه.
من چون عاشق مامان خودم هستم باور نکردنیه عاشق هر چه مادر هست هستم و آنها رو بی نهایت دوستشان دارم.😍😘♥️🌹
و روز مادر رو به تمام مادران عزیز تبریک می گویم.
♥️🌹😘

با یه جمله قشنگ به پایان‌میرسونم متن رو...

مادر عزیزم
هیچ چیز نمی تونه جای عشق تو رو در قلبم بگیره!
با تمام وجودم دوستت دارم...😘💖


و اینکه چون امروز هی می رفتم و می اومدم تو سالن حوصله کفش بپوش و در بیار رو نداشتم مجبور بر اینکار شدم که از دمپایی استفاده کنم.

✅️✅️😁🙃

♥️دوستدار شما♥️

✍️نیلوفر محمدی ✍️

13/10/1402

دی

معلم ریاضیمادردانش آموزاندوستت دارمروز مادر مبارک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید