مثلاً من ماهها وقت میگذاشتم، شعر یا متنی مینوشتم، عکسی مناسب برای آن پیدا میکردم، با وسواس عکس را ادیت میکردم، هزار بار بالا و پایینش میکردم و بعد به اشتراک میگذاشتم.
اما تو چه میکردی؟
یک لایک. گاهی هم همان را دریغ میکردی. لایکی که معلوم نبود از روی بیحوصلگی و عادت است، یا که نه، نشستهای و شعر را خواندی و عکس را دیدی و حداقل لحظهای رویش فکر کردهای.
گاهی سایر عکسهایی که لایک کرده بودی را میدیدم. همه جور بود. عکس حیوان، گل، گیاه، سلبریتیها، کتاب، عکسهای خنده دار و...
و بیشتر مطمئن میشدم که وقتی اینستاگرامت را اسکرول میکنی، شعرها و متنهای من را هم قاطی سایر چیزها لایک میکنی و میگذری. بدون هیچ توجهی، بدون هیچ خواندنی.
حقیقتاً مچاله میشدم. اما راه دیگری ندارم. کار دیگری بلد نیستم. باز هم برایت خواهم نوشت. شاید روزی اتفاقی یکیشان را خواندی و سرسری از آن نگذشتی.
این هم یکی از آنها.
تا دیر نشده بنویسم که دوستت دارم. که بخوانی. که رد نشوی.
#مصطفی_ف
۱۶ دی ۹۸