مصطفی.ف·۴ سال پیشمرا بخوانمثلاً من ماهها وقت میگذاشتم، شعر یا متنی مینوشتم، عکسی مناسب برای آن پیدا میکردم، با وسواس عکس را ادیت میکردم، هزار بار بالا و پایینش…
مصطفی.ف·۴ سال پیشنوشتن، مرهم دردها«دعا کن بتوانم قصه بنویسم.» غلامحسین ساعدی سالها پیش در آخر نامهای که برای طاهره کوزهگرانی نوشته بود، این جمله را قید کرده بود.باید همین…
مصطفی.ف·۴ سال پیشحماسهی دستهاو هیهات از حماسهی دستهاتآن زمان که در بَرَم میگرفتو شورِ توجان در سرم میگرفتو امان از دستهای منکه بی حضور تواشیای اضافیای استکه فقط ج…
مصطفی.ف·۴ سال پیشکوتاهصدایی مانند صدای ضجه زنی میآمد. پنجره را باز کرد و سراسیمه کل کوچه را چشم چرخاند. خبری نبود. پنجره را بست. روی مبل نشست و مشغول مطالعه شد.…