ویرگول
ورودثبت نام
هاجر رنجبر
هاجر رنجبر
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

چشم هایی برای ندیدن؟ گوش هایی برای نشنیدن؟



بالاخره هدست خریدم! به نام خداوندگار صدا و موسیقی باکیفیت! نه از سر شوق که از سر اجبار! جبر اختیاری! حد فاصل میان دارندگی و برازندگی و نداشتن و نداستن! و اینجا بود که زندگی من به قبل و بعد داشتن هدست تقسیم شد. چهار فصل دیوالدی قبل و بعد هدست! شجریان بعد و قبل هدست! و پیاده روی فارغ از های و هوی بی دریغ ماشین ها و پادکست گوش کنان آمدن و رفتن های قبل و بعد هدست! اینجاست که دلم میخواهد با جو دسن همصدا بشم و بخونم اگه تو نباشی من چرا و چطور میتونم باشم! و فکر میکنم به آن غیاب بزرگ و تکه پازل گم شده زندگی ام. کجاست؟ جای میان کتابها،فیلم ها ؟ مگر نه اینکه به قول نیچه " هیچکس نمی تواند از اشیاء و اموری که در کتابها گنجانده و منظور شده اند، چیزی بیش از آنچه خود می داند، بشنود." دقیق که می شوم میبینم حق با نیچه ست! دریغ از سی و نه سال عمرم که خودم را بی کم و کاست خواندم و پایم را از گلیمم درازتر نکردم جز زبانم! خودم را نشخوار کردم بی کم و کاست و وفادار بوده ام به اندک فهم خودم از خودم و جهانی که زیست می کنم! شاید از این روست که همینی هستیم که هستیم و بودیم. دریغا! و اینگونه ست که در کامنت های پست خودکشی، بحث بر سر سن دختریست که خودکشی کرده و به سخره گرفتن و تشویق کردنش به سقوط و دست به موبایل بودن جمعی برای شکار لحظه. کی می شود چشممون به سقوط اخلاقی دسته جمعی امان باز کنیم و با خودمان آنگونه باشیم که باید! رو راست و بی رودربایستی!

فکر میکنم آنجا که کلمه ها و تصاویر به شدت ناکافی هستند، موسیقی دریست به آنسوترها، با زبان بی زبانی حریف هزار لشکر زبان باز می شود . من هنوز به جستجوی همان تکه ام! جایی میان بوها،صداها، رنگ و هیاهو ها. جایی میان سکوت و لمس دستی که به لحظه میخکوبم کند و فکری که از آن دست که نیچه می گوید.

"آرامترین سخنان اند که توفان به پا می کنند. اندیشه هایی که با خرام کبوتران می آیند، جهان را می برند"


نیچهموسیقیخواندنتفکرتفکر انتقادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید