بالاخره هدست خریدم! به نام خداوندگار صدا و موسیقی باکیفیت! نه از سر شوق که از سر اجبار! جبر اختیاری! حد فاصل میان دارندگی و برازندگی و نداشتن و نداستن! و اینجا بود که زندگی من به قبل و بعد داشتن هدست تقسیم شد. چهار فصل دیوالدی قبل و بعد هدست! شجریان بعد و قبل هدست! و پیاده روی فارغ از های و هوی بی دریغ ماشین ها و پادکست گوش کنان آمدن و رفتن های قبل و بعد هدست! اینجاست که دلم میخواهد با جو دسن همصدا بشم و بخونم اگه تو نباشی من چرا و چطور میتونم باشم! و فکر میکنم به آن غیاب بزرگ و تکه پازل گم شده زندگی ام. کجاست؟ جای میان کتابها،فیلم ها ؟ مگر نه اینکه به قول نیچه " هیچکس نمی تواند از اشیاء و اموری که در کتابها گنجانده و منظور شده اند، چیزی بیش از آنچه خود می داند، بشنود." دقیق که می شوم میبینم حق با نیچه ست! دریغ از سی و نه سال عمرم که خودم را بی کم و کاست خواندم و پایم را از گلیمم درازتر نکردم جز زبانم! خودم را نشخوار کردم بی کم و کاست و وفادار بوده ام به اندک فهم خودم از خودم و جهانی که زیست می کنم! شاید از این روست که همینی هستیم که هستیم و بودیم. دریغا! و اینگونه ست که در کامنت های پست خودکشی، بحث بر سر سن دختریست که خودکشی کرده و به سخره گرفتن و تشویق کردنش به سقوط و دست به موبایل بودن جمعی برای شکار لحظه. کی می شود چشممون به سقوط اخلاقی دسته جمعی امان باز کنیم و با خودمان آنگونه باشیم که باید! رو راست و بی رودربایستی!
فکر میکنم آنجا که کلمه ها و تصاویر به شدت ناکافی هستند، موسیقی دریست به آنسوترها، با زبان بی زبانی حریف هزار لشکر زبان باز می شود . من هنوز به جستجوی همان تکه ام! جایی میان بوها،صداها، رنگ و هیاهو ها. جایی میان سکوت و لمس دستی که به لحظه میخکوبم کند و فکری که از آن دست که نیچه می گوید.
"آرامترین سخنان اند که توفان به پا می کنند. اندیشه هایی که با خرام کبوتران می آیند، جهان را می برند"