نهال
نهال
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خنده ها درد شدند...

چشم ها تنگ شدند

دل ها سرد شدند

ابر ها اشک شدند

برگ ها زرد شدند

برج ها آوار شدند بر سر این مردمان بی گناه

زخم ها باز شدند



بر فراز قله ها

بی گناهان فریاد سر دادند

بس کنید ظلم و ستم را

تا صدای فریاد هایتان یک لحظه آرام می شود

بشنوید

بشنوید و بنگرید

بشنوید و بنگرید اشک ها و زجّه های مادرِ

آن دختر گیسو پریشان

بنگرید اشک های پنهانِ پدرِ

آن پسری را که به دار بی گناهی آویختید

بشنوید و بنگرید

ناله ی آن طفل مادر مرده را

این همه درد و مصیبت سهم ما بود

و آسایش سهم نا حق شما

و در آخر

خنده ها درد شدند...


_نهال_

ظلمدلنوشته
‌ پُر زخم ترین شاخه این جنگلِ خشکیم تیغ و تبری نیست که مارا نشناسد ( :
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید