به چشمهای خمارِ تو، ای نازنین، گره خوردهست
هزار قصهی فُرَاق و شعرِ ناتمام
در زلفِ پریشانِ تو اسیر شدهست هنوز
هزار آرزو و دلِ خامِ ناکام
تو شدی ماه، در آن شبِ شکستهی من
چو ستاره، درخشیدی از دلِ ازدحام
چگونه از تو بگویم؟ که واژه گم کردهام
زبان به پای تو افتاد، با سکوت و سلام
هنوز نامِ تو در من، نفسنفس باقیست
چو عودِ سوخته در خلوتِ غروب، مدام