Maryam
Maryam
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

رشته های گسسته ی امید

باید حالمو خوب نگه می داشتم......
آرزوها بهم امید داده بودن.....
و من به این ایمان داشتم که حتی اگه یه روزنه ی کوچیکی از نور پدیدار بشه ،باید دنبالش رفت....
برای خوب شدن
برای خوشحال شدن.....
باید به هرچیزی که بوی زنده بودن و زندگی کردن می داد ،چسبید......
این چیزی بود که عمیقا بهش معتقد بودم ...
من ،راکد موندن رو دوست نداشتم و دنبال هیجان می گشتم....
پس به همین خاطر،دنبال چیزی می گشتم که عمیقا خوشحالم کنه.....
دنبال یه خوشحالی موعود...
چیزی که بتونم تصورش کنم
دنیایی که هرشب قبل خواب ،تصورش می کردم
و بهم حس آزادی می داد....
من به رشته های گسسته ی امید چنگ زده بودم ، برای یافتن نسخه ی شادتری از خودم.....
به آینه نگاه می کردم
به چشمام...
تصور انعکاس برق شادی توی چشمام....
این چیزی بود که صادقانه براش می جنگیدم...
و در انتها یک سال بعدم رو تصور می کردم....
سوال های زیادی درموردش داشتم
اما از یک چیز مطمئن بودم...
اینکه این راه ارزشش رو داره...
شاد بودن ارزشش رو داره

دانشجوی ریاضی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید