کلبه ای از داستان ها??
کلبه ای از داستان ها??
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جسم سرد و روح سرگردان

H:

جسم سرد و روح سرگردان


روز های تلخ می گذشتند مثل باد در تابستان پاییزی سرد دلگیر بود منتظر صدایی از عمق درون بودم ولی صدایی نمی امد شب ها به خواب نمی رفتم فکر مرا ارام نمی گذاشت . روحم اغوشته به خون بود همچی سرد سیاه بود صبح که می شد با نقاب میان مردم می رفتم نقابی که لبخند روی ان هک شده بود در کنج اتاق می نشستم و به اسمان تیره نگاه می کردم

ادم ها می نویسند چون کسی نیست گوش بدهد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید