دیروز رفتم کلاس یوگا. محیطی ارام با دوستانی که انجا پیدا کردهام. یک حس مشترک بین ما بود. همه ما انجا بودیم تا حالمان خوب شود. یوگا قبل از اینکه ورزش باشد، پیک ارامش درون است. یک ارتباط عمیق با خدا. خدایی که این روزها حضورش در روزمرگیهایمان و تندرویهای برخی تندروها، گم شده است. یکی از دوستان پچپچکنان با رفیقش سراغم امد. چند روز پیش من دکتر تغذیهام را به انها پیشنهاد داده بودم. اینبار از من سراغ روانشناس گرفتند. من هم روانشناس خودم را به انها معرفی کردم. مشکل خاصی نداشت، برای ترس کودکش از دیدن یک فیلم ترسناک و تنها نخوابیدن در اتاقش نگران بود. در تمام طول راه بازگشت به خانه، به مادر متعهد و مسئولیتپذیری که همیوگایی من است فکر کردم. چقدر خوب است که دنیا پیشرفت کرده. چقدر خوب است که ما دنیای مجازی را داریم. همین اینستا را که شب و روز فحشش میدهیم و نگرانیم که دارد اسیب میزند به ادمها و جامعه، ویژگیهای خوب هم دارد. مادران ما مادران اگاهتری شدهاند. مادرانی که نگران بچهشان هستند و حتی علنا دنبال روانشناس خوبند. در حدود یک دهه پیش حرفش هم جرم بود.
-رفتی پیش روانشناس؟.... مگه دیوونهای؟
-ببین بچهش چه مشکلی داره که میره پیش روانشناس.
!!!
اوردن علامت سوال به تنهایی یک خطا در نویسندگیست. اما چقدر اینجا خوش مینشیند. خوشحالم که دیگر طرز فکرها عوض شده. خوشحالم که دنیا دارد جای بهتری میشود. ما در زندگی بارها و بارها اسیب میبینیم و حتی اسیب میزنیم. عمدی یا غیر عمد، مهم نیست. این مهم است که بتوانیم جای زخم را بتادین بزنیم، ارام پانسمانش بکنیم و بگذاریم خوب شود، حتی اگر رد بریدگی بماند.
روانشناسی عمل زیبایی نیست، شاید نتواند رد زخم را کامل از بین ببرد اما کنار امدن با ان و راحتتر زندگی کردن را به ما میاموزد.
پن: راستش را بخواهید به خودم افتخار کردم که دوستم از من راهنمایی خواست بدون اینکه بداند من هم روانشناسی خواندهام یا کلا در زندگی چه کردهام. همین که دغدغه مرا از رفتارها و ظاهرم فهمیده بود برایم لذتبخش بود. و من با افتخار گفتم الان هم از روانشناس کمک میگیرم. استرسهایی دارم که باید زخمهایش درمان شود.