ویرگول
ورودثبت نام
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"ز کنج این دل، خیال هایی دارم؛ که با قلم آغشته بر رنگ ها، و واژه های مانده در همان کنج، جان می گیرند دلم می خواهد هر که آن‌ها را می‌خواند فقط نخواند بلکه خیالشان کند...
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

به دنبال "من"

بار ها در دانستن خویش، ناگزیر ماندم

چنان در پی واژگان نشانی از خود بودم؛

اما آنجا خود را نیافتم.

در دریای افکار دیگران غرق شدم؛

نشانی از این جسم نبود

که بود این، من؟

که دیدنش، رویا بود

یافتنش، همچون رویا...

دلنوشته کوتاهخیال پردازیادبیاتادبیات معاصر
۱
۰
"گمشده در پندار"
"گمشده در پندار"
ز کنج این دل، خیال هایی دارم؛ که با قلم آغشته بر رنگ ها، و واژه های مانده در همان کنج، جان می گیرند دلم می خواهد هر که آن‌ها را می‌خواند فقط نخواند بلکه خیالشان کند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید