مهسا مادیا میرزایی قومی
مهسا مادیا میرزایی قومی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دوری

امید زیبای زندگانیم

ای تو که هر لحظه ازین سال سی را با نفسش پرورندانم

ای گل همیشه بهار من

همیشه بهار بمان

ای رویای خیال من
با من بمان

ای خیال دل انگیز من
در پس هر آنچه نیکی بود
تورا ستاندم
از زمانه ای تاریک وسیاه
تو را بوسیدم از میان یک جنگ عظیم
و تورا در آغوش کشیدم
سراپا به گوشم برای آنچه تورا برای من میخواند

آرامشم تنت را سپرد به نور
به نوری که از آن عشاق به وجد آمدند
و نیستی تو همه عشاق حقیقی را معتصب کرد

اعتصابی از نبود تو در کنار من
کنار من
درست همینجا
و آوای سوزناکی که سر دادند همه آنچه در دلم بود را آرام کرد
زیرا که این مردم بودند که از عشق من و تو نیز لذت میبردند
و هنوز که هنوزه جویایش هستند

بمان با من بمان

بمان که این دوش از زندگی را دوش ،کول به بار میکشم
و سر میسپرم به آنچه این جدایی را فتوا کرد
نیستی تو نیمی از وجودم را با خود برد
و اندوهی شبانه مرا به خواب میبرد

نیمی دیگر از آن مردم است
مردمی نیک سرشت و یا عشاقی حقیقی



این حق را بر من جفا داشتند
بودن تو .وجود تو. عشق تو


اما تا وقتی دارایش هستی باید شکر گذار باشیو خیر اندیش

هنوز هم عشق تو مرا به آسمان ها میبردکه هیچ آسمان را برایم بر زمین می آورد

و غرش تو از آسمان هفتم به زمین باران های طوفانی را به ارمغان می آورد
با من بمان ای عشق یگانه من


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید