MAHTAB
MAHTAB
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

اشک

بغض شیشه ای
بغض شیشه ای


نمیدونم کی قراره این خوره های وجودم منو ول کنه

عین خرده شیشه هایی که رفته و در نمیاد

هرازگاهی دردش وجودم میگیره

دلم میخواد گریه کنم اما غرور این وسط میگ خفه

غروری که باعث و بانی بغض و فشاری گلوم میشه اما اشکامو نمیان

دورم شلوغه و همه در معاشرت اما من دکمه ای واسه استارت صحبت گاهی نزدم

عین رادیو عهد بوق انگار خاک خورده خاموشه زبونم

گه و بی گاه به خودم امید میدم روز خوشم پیدا میشه

انتظارم واقعا حد داره چرا همش غم پشت غمه مگ شادی چشه که نمیاد

چرا باید دبیرستان و به اصطلاح برام مث یه زندون باشه که تموم شدنش باعث بشه حس کنم از بند خلاص شدم

خوبه حالا ک این حسو دارم اما لامصب تمومی ندار ه

یک سال و دو ماه مونده و هنوزم باید از همه چی محروم باشم

از ی کافه با دوستی ک ندارم\

از ی قدم زدن توی پیاده رو به تناعی

از یه ایس لب دریا

از یه خرید اونم بدون دغدغه

از یه روز خواب بدون استرس

یه روز بدون فکر به فردام

یه گشت و گذار بدون فکر به تست و درس و اینده سیاه

یه سفر بعد از ۶ سال :)

......

دیگ بقیشو بزار تو دلم خاک بخوره

۱۴۰۳/۲/۳۱

هنوز منتظر اولین ازمون نهاییمم

💥


شبت به روشنی مهتاب


اشکفکر پوسیدهکنکورزندان خونگیدوستی
از تاریخ ‍۱۴۰۳/۳/۲۹ تا ۱۴۰۴/۵/۵ واسش تلاشمو میکنم نتیجش ...... امیداورم ک خوبه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید