مُسافِر·۱۲ روز پیشبرام اَمن نبودی !ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت/ وان شوخْدیده بین که سر از خواب برنکرد :)
معشوقهٔ شوالیـه·۱ ماه پیشچشمهایش خون باریدند؛اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
معشوقهٔ شوالیـه·۱ ماه پیشچشمهایش خون باریدند؛اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
LOV_in·۱ ماه پیشهراسیدهیِ مبارز، با گامهای لرزان امااگر تو باقی ماندهای در روزنهها، پس کورسو از آزادی میآید نه درد. نترس
MOHANNA AZIZKHANI·۲ ماه پیشاشکان ابریبامداد صبحگاهان خشمناک و غضب آلود بود این آسمانهر که می دید فریاد می زدمدام بر سرش بیداد می زدخورشید را که ز خود راندبه سراغ این ابران بی گ…
Mahroo·۲ ماه پیشاشکاشکهایم که میبارد ته دلم خالی میشود. شاید این بار خداست که در میزند.اشکهایم که میبارد و میبارد....کاش این باریدن دلم را پاک کندکاش این با…
Karmaدرپناهگاه نویسندگان·۳ ماه پیشبرایت شمع روشن می کنمجسارت کردی ولی مردونگی نهشب که می شود آن خلاء همیشگی جایش را درونم پیدا می کندشب که می شود تنهاتر از همه می شومآن دم که همه در خوابندمن به…
Nσɾα Aȥαԃ·۴ ماه پیشمن هم رفتنی شدم!اگر بازگوییِ این نوشته عشق را بیشتر میکند، نشر هم مثل من آزاد است...