MAHTAB
MAHTAB
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

گلوله ترس


شدع ب لحظه مرگ با انبار گناهانش گوید بار اخرس

شدع با اندوهی ب مقیاس بی مقیاسش گوید ک این دل بی خبرس

شدع با گریه ی بی پایانش گوید ک از هیچ و هیچ کس نیازرده اس

شدع با اندوهی مادرانه گوید ک بچه اش بی تجربه بوده اس

شدع با غم پدرانه گوید ک اخرین فرصتی اس ک ب فرزند خود داده اس

شدع با ذره ای احساس گوید ک اخرین بخشش اس

شدع با خود و خدای خود چنین گوید ک اخرین نزدیکیس

شدع با زخم دل از او گوید نفهمیده اس

شدع با اشکی خونین گوید اخرین اعتماد اس

اعتماد من ب او

هممون اشتباهایی رو تکرار میشیم ک شیرینی ان ب قدری زیر زبان مزه داده ک با تمام زجرش خواهانه تکرار و وقوع دوبارع انیم

اشتباهی ک مارا از سکوی ترقی ب کف خیابون کشیده اس اما حیرت اور خواهان انیم

ی تکرار ک گویا صد جهد در خود دارد اما با گوش کر شروع ب خاموش کردن عقل خود میکنیم و با دل خود خواهان انیم

خیلیامون میگیم ن هرگز ما چنین نبوده ایم و نخواهیم

و در عین حال خیلی های دیگه هم ب بهانه های متفاوت دست ب انکاریم ک ثابت کنیم اشتباهی مفید بود

یا ب دنبال دلیلیم ک بگیم تکرار ان اشتباه ب نفع ماست

بنظرم این خود ماعیم ک داریم خودمون گول میزنیم یا جوری رفتار میکنیم انگار ک چون گول بقیه را خوردیم شکسته و زمین خورده شده ایم

حس میکنم ی ذات ثابت و جدید توی همه پیدا کردم

بهانه های مکرر

جوری واسه توجیح و بهانه جویامون تلاش میکنیم ک اگ واسه روی هدف این تمرکز رو گذاشته بودیم رسیده بودیم بهش

اما تلاشی ک صرف فرار از هدف میشه

ساده تریناشون

وقتش نیست !

هنوز زودع یا برعکسش دیگ دیره واسش

من ؟من تواناعیشو ندارم اصن فکرشم نکن

فردااااا قول از فردا میترکونمش امروز همون فرداعیه ک گفتی اما چون تاریخ نزدی بازم میشه فرداش

درحدش نیستم اصن منو در حد اون نبینا عمرا

از کجا شروع کنم ؟

اووووووووو من خیلی عقبم نمیریم ولش

الان وقت عشق و حالمه

قدمایی ک برمیداریم و جلو میریم تا بهش بگیم اما چون حرکتی نمیزنه برمیگردیم پله اول

منطقه سه تشریف دارم

پول نیست

خانواده روشن فکری ندارم


همه اینا رو برات رترجمه میکنم توی ی جمله ک درکش تجربه میخادد البتع دلم نمیخاد ب حدی رسیده باشی ک ب عمق وجودت برسه و با تک تک سلول بتونی بفهمیش

امیداورم زودتر از اینا از این مرداب تقلا بیای بیرون

همش تو ی حرف ختمه جربزه مبارزه ندارم

جرعت روبه رو شدن با مشکلو ندارم

ترس از شکستای متوالی دارم

ترس از محدود شدن دارم

یا ...

ترس از ارتفاع بعد از پریدن محو میشه توی حس هیجانش

ترس از افتادن بعد از انجامش محو میشه توی شوق موفقیت اون کار

ترس از گفتن خواستع در مقابل والدین یا هرکسی بعد از اعتراف محو میشه توی بدست اوردن خواستع

ترس از مقاومت بعدش محو میشه توی حس افتخار قوی بودن

ترس از اعتراف ب شخص یا مادر یا .... ب احساس زندانی شده در دل محو میشه توی بدست اوردن شخص یا خالی شدن دلی ک عین گوداال شنی پر بود



ترس از افشای نوشتنترسترکش ترسچالش نوشتنروزای اخرم
از تاریخ ‍۱۴۰۳/۳/۲۹ تا ۱۴۰۴/۵/۵ واسش تلاشمو میکنم نتیجش ...... امیداورم ک خوبه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید