یکشنبه، ۲۸ خرداد ۱۴۰۲؛ صبح خوبی بود، از اون صبحهایی که آدم فکر میکنه همهچیز رو به موقع انجام داده و همه کارها سر جای خودشونه. کیفم رو برداشتم، گوشی توی جیبم بود و راه افتادم سمت یه روز شلوغ دیگه. هنوز وسط راه بودم که حس کردم یکی پشت سرم خیلی نزدیک میاد. یه لحظه برگشتم که ببینم کیه، اما قبل از اینکه بفهمم چی شد، کیفم از دستم کشیده شد و دزد توی کوچه پیچید و ناپدید شد.
اول خشکم زد. ایستاده بودم وسط خیابون و به دستهای خالیام نگاه میکردم. بعد شروع کردم به دویدن، ولی اونقدر سریع بود که اثری ازش نموند. برگشتم سر جام، قلبم داشت تند میزد. توی کیفم کارت بانکی، کارت شناسایی، پول نقد، همهچی بود. تنها چیزی که برام مونده بود، گوشی توی جیبم بود.
چند لحظه بعد، یادم افتاد که باید تا شب چه کارهایی میکردم. از خرید و واریز پول صاحبخونه گرفته تا پرداخت یه قسط وام. بعد از زنگ زدن به پلیس و بابا و توضیح ده باره ماجرا برای کسبه محل، نشستم روی نیمکت نزدیک و شروع کردم به فکر کردن. کارت بانکی که دیگه نبود. اطلاعات کارت؟ اونم یادم نمیاومد.
با گوشی زنگ زدم به بانک. بعد از کلی انتظار، بالاخره وصل شدم. توضیح دادم که کیفم دزدیده شده و اطلاعات کارت رو لازم دارم. اما کارمند بانک با صدای سرد گفت:
متاسفم بابت اتفاقی که افتاده ولی برای دسترسی به اطلاعات، باید حضوری به بانک مراجعه کنید. بدون کارت و اطلاعات شناسایی، کمکی از ما برنمیاد.
اون لحظه حس کردم توی یه حفره تاریک افتادم. حتی اگه به بانک میرفتم، شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه همشون توی کیف بود. توی دلم گفتم: حالا چی کار کنم؟
نشسته بودم روی نیمکت، کاملاً ناامید، که یاد دوستم افتادم. سریع بهش زنگ زدم. جریان رو که شنید، گفت:
اگه از پرداخت مستقیم استفاده میکردی، الان دیگه نیازی نبود دنبال کارت و اطلاعاتت باشی. همهچی خودکار پرداخت میشد.
چند لحظه سکوت کردم. با صدای خسته گفتم:
خب مریم الان که پرداخت مستقیم ندارم، باید چی کار کنم؟
اون گفت:
یه راهش اینه که اطلاعات کارت جدید بگیری، یا...
تا شب همه فکر و ذهنم درگیر بود. دوستم همون شب کمک کرد که قسط رو به هر شکلی که شده پرداخت کنم، ولی اون حس ناامیدی و فشار هیچوقت از یادم نمیره. همون لحظه تصمیم گرفتم همه پرداختهام رو با سیستم پرداخت مستقیم تنظیم کنم. حالا دیگه اگه کارتهام گم بشه، گوشیام بمونه یا حتی یه روزی توی سفر باشم، دیگه نگرانیای ندارم.
ولی هنوز، وقتی به اون روز فکر میکنم، کیفم رو یادم میاد که توی دست دزد ناپدید شد. و یاد اون لحظهای که فهمیدم یه تغییر کوچیک توی روش پرداختهام میتونست منو از این همه دردسر نجات بده.
نکته: اتفاقات تعریف شده از روز یکشنبه، ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ توی این پست واقعی بود.