ویرگول
ورودثبت نام
مهرسا..  .
مهرسا.. .دلم می خواهد با قلمم کلماتی را خلق کنم که فریادی برای سکوت هایی از ناامیدی باشد.
مهرسا..  .
مهرسا.. .
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

رویا

میدانی امشب خندیم، دیشب هم خندیدم حتی سه شب پیش هم خندیدم چون غمگین بودم، انگار خنده ام نجاتم میداد و من هر شب بلند تر از شب قبل خندیدم. انگار می خواستم به دنیا ثابت کنم که ببین، بشنو، بفهم من قوی تر و پرو تر از اونم که به خوای زمینم بزنی... حالا با اشک می رقصم، می رقصم و می رقصم و می رقصم، فریاد رهایی از غم میزنم. می خندم، می نویسم، جشن میگیرم اما سکوت می کنم. سکوت می کنم چون غم مرا وادار کرده به سکوت. اشک نمیریزم فقط لبخند میزنم.

می پرسید: چرا غمگینی می خندی؟

پاسخ میدهم: اگر نخندم باید خودم را دار بزنم... می پرسد: مگر الان نباید اشک بریزی چون غمگینی؟ پاسخ می دهم: وقتی شادی چرا اشک میریزی؟ مگر نمی شود آدم غمگین باشد و بخندد؟ میدانی انسان غمگین بیشتر از آدم شاد می خندد چون دردش را پنهان می کند. او بلند می شود پیراهنش را می تکاند و سازش را از روی زمین بلند می کند... شروع به نواختن می کند و من ماهرانه می رقصم، بر روی صحنه تئاتر تئاتری که گاهی نوجوانیم را یادم می اورد... رویای هنری که به دست والدینم نابود شد و من، از جای دیگر رویایی جدید و قوی پیدا کردم، انگاه با درد با غم با زخم رسیدم. رسیدم و دیدم، خندیدم، اشک ریخت. حالا در ایتالیا روی صحنه می رقصم و زندگی گذشته ام را به یاد می اورم، رویای شیرین من.

در انتهای سالن میشینم و به تئاتر نگاه می کنم، نقش هایی که من افریدم، انسان هایی که دارن میبینن چیزی را که من خلق کردم:) خودم را در نا امید ترین گوشه اتاق به یاد می اورم، اشک هایم را میبینم، زخم قلبم را تصور می کنم و فقط ان خواسته لعنتی تایید شدن، عشق دریافت کردن اما اون نداشتن ها شد راهی برای رسیدن به جایی که حال من هستم...

ایتالیاتئاتر خوب ببینیمرویاپردازیخنده
۱
۰
مهرسا..  .
مهرسا.. .
دلم می خواهد با قلمم کلماتی را خلق کنم که فریادی برای سکوت هایی از ناامیدی باشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید