نورا·۱۴ روز پیشخاطرات دبیر ادبیات،درس زندگی...همیشه دبیر ادبیاتمان می گفت آدم های خوب در دنیا زیادن.…
نورا·۲۵ روز پیشولی عصر و درخت فرسودهامروز تولدشه،روزی که اولین بار دیدمش.همیشه می گفت تو توی روز تولدم وارد زندگیم شدی پس هدیه ای از طرف خدایی.می گفت تورو باید بزارم روی سر…
نورا·۱ سال پیشلیلی و مجنون،شیرین و فرهادآه لعنتی...یه دقیقه آروم باش.…فرهاد غمگینه جانان نمی خوای بیای؟
نورا·۱ سال پیش97زمستونی که بهار نشداین داستان رو از خاطرات پدر بزرگ دوستم نوشتم که بعد از سالها از عشق اولش صحبت کرد یعنی ماهرخ خانم به قول آقا جون صورتش مثل ماه درخشان بود:)