به نام خدا
سلام. مادرم حدود ۶ سال پیش عمرش را داد به شما و درگذشت. به قول استاد شجریان، یک مهمان ناخوانده داشت، در مغزش، در سرش. بگذریم...
چیزی که الان تعریف میکنم یک اسکرینشات چند دقیقهای است از چند ماهی که فهمیدیم مامان مهمان دارد (البته خودش نمیدانست!). این اسکرینشات مربوط به روزی است که قرار بود مامان را جراحی کنند تا مهمان را بیرون کنند. چون مهمان در سر مامان بود، باید موهایش را میتراشیدند. آن روزها، توموری که مهمان شده بود، خیلی به مغز مامان فشار آورده بود و به زور آمپولهای دگزامتازون، سعی میکردیم از فشار بکاهیم. ولی زور تومور بیشتر بود و مامان تعادل نداشت و ظاهراً چیز زیادی متوجه نمیشد. حرف زیادی هم نمیزد. باز هم بگذریم...
کمک بهیار داشت موهای مامان را میتراشید و مامان که چیز زیادی متوجه نمیشد، با دست چپش که حس بیشتری داشت، موهای تراشیده شده را بلند میکرد و به هم میریخت. بیمار تخت بغلی و همراه او هم نگاه میکردند. آن روز و این اسکرینشات، یکی از چند باری بود که برای مامان گریهام گرفت.
خدا رفتگان شما و مادرم را رحمت کند...