آن پسر.
آن پسر.
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آرام چشم هایش بسته شد

پسرک تلو تلو خوران به سمت درخت بید حرکت کرد ، به درخت چیزی نمانده بود که در اخرین قدم به زمین افتاد ، هیچ دردی حس نمیکرد ، بدنش را جمع کرد خیره به پرتو های نور ماه

بین کرم های شبتاب در گرگ و میش سه صبح میان سکوت شب

انگار زندگی برای او یک شوخی مضحک بود

با دهانی که به سختی تکان میخورد با خود زمزمه کرد : تلخ تلخ تلخ... سهم من...

در واپسین لحظه ارامش روح هستی را در خود حس کرد.

آرام ، چشم هایش بسته شد.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید