Without Borders
Without Borders
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بلند شو دختر جان...

دیروز برخلاف قولی که داده بودم مثل تمام روز های قبل هیچ کاری انجام ندادم ‌‌؛ هیچ کاری....


دیروز و تمام دیروز های قبل، از خودم فراری بودم، از قول های عملی نشده، از کار های انجام نشده،. از تلاش های نکرده، از درس های نخونده، از صبر های نداشته، از امید های نا امید شده...


گریه کردم، عصبانی شدم، پاچه بقیه رو گرفتم، خودمو یه آدم شکست خورده و بی مصرف خطاب کردم و با گفتن جمله تو چقدر زشتی دیگه طبق عادت برای شانه زدن موهام جلوی آینه نرفتم.


و بلاخره که چی؟؟؟


دی هم تموم شد واز فردا وارد بهمن می شیم، فرصت خوبیه برای شروع دوباره، برای هزارمین بار بلند شدن و تلاش کردن، اما تلاش مستمر نه تلاش چند ساعته و چند روزه.


تلاش مستمر تا خود شب 10 تیر ماه 1400.


تلاش مستمر برای رسیدن به صفحه اصلی زندگیم و شروع روزای خوب....


باید تمام اشتباهات گذشته رو بنویسم روی کاغذ و یکی یکی خط بزنمشون تا دیگه تکرار نشن.


تغییر کردن سخته ولی من از پسش بر می یام


می دونم که سال بعد 29 دی ماه دیگه من پشت کنکوری نیستم بجاش پیشوند دانشجوی فلان رشته می یاد می شینه قبل اسمم......


راستش زندگی بعد از کنکور و قبول شدن توی رشته ای که می خوام اونقدری قشنگه که حتی همین الان هم از تصورش اشکم در می یاد...


دوتا راه بیشتر نیست برام


اول اینکه یا اندازه آرزوم تلاش کنم


دوم اینکه یا اندازه تلاشم آرزو


و خب فکر می کنم واضح باشه که انتخاب من کدومِ:)))))

سی ام دی هزار و سیصد و نود نه

ساعت 10:45 صبح سه شنبه

تولدامیدتلاشبهمن
تراوش های یک ذهن خاموش نشدنی :/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید