ویرگول
ورودثبت نام
Without Borders
Without Borders
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

خرس های قطبی خانه ما!

عکس از اولین خرس قطبی بیدار شده خونمون ?
عکس از اولین خرس قطبی بیدار شده خونمون ?


راستش رو بخواین با تموم شدن بهمن و شروع شدن اسفند کار من می شه روزی چندین بار چک کردن خرس های قطبی خونمون:/

یعنی یه طوری من اینا رو ساعتی چک می کنم که قشنگ نصف وقتم صرف همین کار می شه و اگه خونمون عاری بود از هر نوع گونه ای از خرس قطبی های دلبر من ده تا قدم جلو تر از الانم بودم :)))))

من عاشق بهارم،

و متنفر از زمستون، از نظر من هوا نباید هیچ وقت سرد باشه بلکه باید یه طوری گرم باشه که ما مثل کره داخل ظرف روی حرارت از شدت دمای زیاد ذوب بشیم!!!!

هیچی برام دلچسب تر از نور خورشید نیست، کلا روزا من اینطوریم که دوصفحه می خونم بعد بدو بدو می رم تو حیاط تا هم آفتاب بگیرم و هم ببینم امروز خرس های قطبی چند درصد رشد کردن، چند تا شکوفه جدید اضافه شده، آیا مورچه ها بازم به شکوفه ها حمله کردن یا نه!

اگه حمله کرده باشن لونه رو پیدا می کنم و با تکه تکه کردن یک قطعه نون کنار لونه سعی می کنم حواسشون رو پرت کنم تا سمت شکوفه ها نرن،

تازه حواسم هست نون رو خیلی دور از لونه نریزم که باعث صرف انرژی بیشتری بشه براشون :/

در تمام این لحظات که غرق خوشی و شادی می شم ته دلم حواسم پیش کنکوره،

استرس می یاد سراغم، همش فکر می کنم کاش سال بعد بهار، نه کرونا باشه نه من کنکوری و به درجه دانشجویی ترفیع پیدا کرده باشم تا بتونم تمام وقت در خدمت چک کردن درصد رشد خرس های قطبی خونه باشم. :(

راستش این روز ها گوشه گیر تر و آدم گریز تر از هر وقتی شدم وحتی دلم نمی خواد حرف بزنم،

میزان ارتباطم با آدم ها خلاصه می شه توی گروه خانوادگی که عمیقا عاشقشونم و با دنیا عوضشون نمی کنم.

میزان ارتباطم با دوستام صفره و عملا هیچ دوستی ندارم :/

علاقه ای هم ندارم برای برقراری ارتباط با آدم های جدید.

این روز های باقی مونده سال رو دارم به هدف های سال بعدم فکر می کنم، این که سال بعد قراره چه کنم تا شود آنچه باید بشود؟؟

وقتی به جمعبندی برسم همینجا ازش می گم براتون.

بقدری هم بی انگیزم که حتی خبری از خرید لباس عید هم نیست و هیچی نخریدم.

البته منظورم خرید حضوری نیست چون من در یک سال گذشته فقط 4 بار رفتم داخل شهر که

یکبار بخاطر ثبت نام کنکور و یکبارم بخاطر خرید کتاب کنکور بوده، اون 2 بارم یادم نمی یاد ولی قطعا کار مهمی بوده که رفتم :/(بمیری کرونا)

خلاصه که حتی حوصله خرید آنلاین رو هم نداشتم، هرچند پاندمی منو تبدیل به پروردگار خرید آنلاین کرد ولی خب انگیزه و حوصلش نبود.

الانم در حالی که دیگه روی صندلی میز تحریرم دراز کشیدم و فقط سرم پیداست دارم براتون کلمه های رو پشت سر هم ردیف می کنم :)

گفتم حداقل بیام اینجا بنویسم چون دیگه خیلی شبیه انسان های اولیه شدم و رفتم توی غار تنهاییم و عملا با هیچ کس ارتباط ندارم (به جز همون گروه خانوادگی).

این شد که الان اینجام :))))))

خواستم بیام اول نوشته به تقلید از این اینفلوئنسر های اینستاگرام بگم وااااااای مرررررسی که تو این مدت که نبودم حواستون بهم بود و دنبالم بودین که چشمم خورد به تعداد دنبال کننده هام و کلمه

های توی مغزم خشک شدن :///

ولی خیلی بدهههه که هیچ دوستی ندارم که وقتی خبری ازم نبود، یه خبری ازم پیدا کنه!!!!!

خلاصه امیدوارم در این لحظات ملکوتی آخر سال و البته ملکوتی و عرفانی تر خانه تکانی هنوز سالم باشین؛ هم خودتون و هم رابطتون با مادر خانواده،

و اگه آلودگی هوا، سیل، زلزله، سقوط هواپیما، بهمن، و کرونا هنوز گیرتون ننداخته از خونه تکونی جان سالم به در ببرید:////

هفدهم اسفند هزارو سیصدو نود و نه

ساعت 19:30 یک شنبه


بهارهدفکنکورخودشناسی
تراوش های یک ذهن خاموش نشدنی :/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید