یه هفته ای می شه که چیزی ننوشتم...
ولی بذارید یه چیزی بگم براتون!!!
دیشب که رفته بودم خونه مادر بزرگم طبق معمول حرف دانشگاه شد؛ بعد مامانم می گفت آره فلانی منو دیده گفته دختر من فلان رشته قبول شده و شروع کرده تعریف از فرشته بال شکستش.
اتفاقا خالمم گفت آره منم فلان فامیل رو دیدم اونم همینا رو در مورد بچش می گفته...
حالا می دونید من نمی دونم کی دیگه قراره تموم بشه این سوال ها که بچه تو چی قبول شده؟
کی ازدواج می کنه؟ کی بچه می یاره!؟ کی می ره دانشگاه؟ کی می میره :/؟؟
کی مرض کی درد کی کوفت؟ (ببخشید یهو عصبانی شدم)
ولی می خوام بگم خدایی پرسیدن این سوال ها اوج بیشعور بودن طرف رو نشون می ده.
کاش قبل از اینکه این سوال ها رو بپرسیم از بقیه،
قبلش از خودمون بپرسیم دونستن جواب این سوال ها چه تاثیری توی روند زندگی ما داره؟؟؟
اصلا چیزی به دانسته های ما اضافه می کنه؟؟؟
اصلا چرا ما باید سوال هایی رو بپرسیم که مربوط می شه به زندگی شخصی آدم هاا؟؟؟؟
حالا بعضی ها هم هستن یه طوری وقتی می رسن به مامان من از بچه هاشون و دانشگاه و این چیزا تعریف و تمجید می کنن انگاری سقف آسمون باز شده این فرشته های متولد شده اینا آمدن رو زمین بعد بالشون شکسته دیگه نتونستن برن موندن کنار ما بدبخت بی چاره ها:///////////
خلاصه که حال آدم رو بهم می زنن با این تعریف و تمجید هاشون و همیشه هم یک مشت دروغ شاخ دار می گن،
واقعا قابل درک نیست برام، کاش دوره این آدم ها تموم بشه.
کاش دست فرشته های بال شکستشون رو بگیرن دوتایی با هم برن همون آسمون ما رو هم اینجا روی زمین تنها بذارن :///
خلاصه که اینطوری هاست.
هوا هم امروز یه طوری بهاری شده آدم دلش می خواد همین الان جمع کنه بره سیزده بدر :)))))))
ولی می دونید من امسال رتبم خیلی خیلی خوب می شه من می دونم
مطمئنم که دیگه این بار می شه همونی که من می خوام، آخ که چقدر خوبه تصور روز های آینده :)
وضعیت درس هام هم خوبه خداروشکر و منم هر روز فاصلم با دایره راحتی زیاد و زیاد تر می شه :)))
حالم خیلی خوبه خیلیییییییی.....
+می دونم موقع نوشتن زیادی پریدم این شاخه و اون شاخه ولی دلم برای نوشتن تنگ شده بود......
دهم بهمن هزار و سیصد و نود و نه
ساعت 14:11 جمعه