از دورانی که خودم را شناختم، برای آدم هایی که نبودنشان واقعا احساس می شد ارزش قائل میشدم و آنها را تحسین می کردم، در بیزینس اما، یک مدیر، زمانی موفق تلقی میشود که حتی در نبودش، آن سیستمی را که ایجاد کرده، واقعا کار کند و بهره وری داشته باشد و تاثیرش را در واقع با سیستمش ایجاد می کند. بار ها آدم هایی را ملاقات کرده ام که باوجود همه ی مشکلات اما، بسیار مسئولانه و متعهدانه در حرفه ی خود عمل می کنند و این همان چیزیست که تحسین برانگیز است، هر کدام از ما را چیزی یا چیزهایی برمی انگیزاند و ما را غرق می کند، همان (flow) که دیگر متغیرها را از دست میدهی و در آن لحظه گویی از همه ی اطرافت جدا میشوی، این ها همه شاید از جنس momentum باشند و آزاد شدن گروهی از نوروترانسمیتر های سرخوشی در یک بازه ی زمانی از گروهی از نورون ها. در این لحظات، انگیزه ای فراتر از آنچه که به نظر می رسد به عنوان پشتوانه وجود دارد که شخص را به پیش می برد. شاید آن ورزشکار المپیکی که نهایت دستاورد مالی که پیدا میکند، n تومان است و شاید بارها برای تجربه ی این لحظه خودش را آماده می کند و در این مسیر پر از سختی و چالش قدم می گذارد، بخاطر همین است یا آن راننده ی فرمول یک که در میانسالی پس از یک شکست بزرگ در سال های جوانی دوباره به صحنه بر می گردد تا بی مهابا از ناتوانی هایش غرق در لحظه هایی شود که او را از همه چیز جدا می کند. واقعیت این است که برای من آن لحظه ای که می بینم واقعا دارم در حیطه ی فعالیتی خودم کاری میکنم مرا از همه چیز جدا میکند.... این روزها دنبال اینچنین momentum هایی هستم.....
همه