بسم رب نگرانی که منش در یاد است
زیب و فرخنده نکونام و جهان آراد است
بسم آن خالق آگاه به احوال درون
باد در غبغب ما نیست بسی غمباد است
شاپرک جان تو از این بیدک غش کرده بپرس
سمت ما هیچ خبر نیست تمامش باد است
پیر حساس به دانش و بسی می ترسد
علم جرم است و جنایت در عوض آزاد است
بی خرد آمده این پهنه به ارشاد بشر
فکر میکرده که شهریست علی آباد است
آنقدر از گنه و دوزخ برزخ نالید
خوف کردم نکند حضرت حق جلاد است
هرکسی کوفته مشتی که به زندان نبرند؟؟
این غزل مشت دهان بد استبداد است
آنکه دلخون و پر از اشک رجز می خواند
این همان شخص گنهکار پر استعداد است
شنتیا می رود این حضرت ایران بانوست
که به کوری شما تا به قیامت شاد است
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹