مجتبی حیدری(شنتیا)
مجتبی حیدری(شنتیا)
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

حُقه ی پیوند

شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما

حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟


سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست

ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما


چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟

او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما


بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات

اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما


شنتیا عمر نه چندان مانده را در غم نشین

بگذر از شکوایه مهمان کن کمی لبخند ما


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹

منم آن مست سراپا همه آشوب و خراب و تو آن وسوسه انگیزترین نوع شراب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید