شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما
حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟
سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست
ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما
چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟
او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما
بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات
اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما
شنتیا عمر نه چندان مانده را در غم نشین
بگذر از شکوایه مهمان کن کمی لبخند ما
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹