شاید این مرد چنین مات و مبهوت منم
به تماشای تو بنشسته ز تابوت منم
همه جا سبز شوم پیش دوتا چشمانت
کارمای تو منم صحبت تاروت منم
من نگویم که تو بگذاشته یا برداشتی
وآن کلاهی که سرت رفته ز ماهوت منم
تو که سیراب شدی از سر این چشمه عشق
تشنه ی آب و پی لقمه ایی از قوت منم
حیرت از اینهمه هوشی که خدایت داده است
گیج و منگ و خپل و پخمه و فرتوت منم
تو تجاوز گر و اشغالگر خاک فلسطینی ها
بخدا غزه منم کشته ی بیروت منم
تو همان خوشه ی انگوری و یک جام شراب
خون جگر گشته ی در قامت شاتوت منم
آن که قربانی امروز شرر های شماست
شده خاکستر و کز داده ی باروت منم
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹🌱