ای گیس گل،شانه به سَر، یاقوت لب، ای خوش کمر
چشمت چو آهویی قَدَر، دل از کفِ شیران گرفت
ای هردو چشمت زیب و فر، بی عیب و نقص از هر نظر
از نور چشمانت قمر، بر خود رُخی تابان گرفت
وِی نام تو ضرب المثل، لعلِ لبِ بین المِلل
حی علی خیرالعمل، کم جِلوه کن طوفان گرفت
زلفت به شکلی دلفریب، یادآور آن بوی سیب
با پیچ و خم هایش عجیب، از شیخ شهر ایمان گرفت
خوبان همه خواهان تو، دنباله ی دامان تو
ز آن غمزه ی چشمان تو، ما را نوک پیکان گرفت
درهم گره ابرو کنم، هرآنچه دارم رو کنم
شهد لبت دارو کنم، وه شعر خشکم جان گرفت
دل بعد تو با خدشه ایی، بی مقصد و بی نقشه ایی
چون قاطر گم گشته ایی، راهش پی پالان گرفت
وقت وداع آن یار شَرّ، با گونه هایی خیس و تر،
شورآب نه شیرین شکر، از گوشه ی مژگان گرفت
دلتنگ از صدها گره، دادی زدم از حنجره
رفتم به سوی پنجره، به به ببین باران گرفت
از هرخوشی و هرغمی، دارم به چشمم شبنمی
مانند عمر آدمی، این شعر هم پایان گرفت
مجتبی حیدری🌹