با دوست گذشتم یک پیامی دادم که بیاد وسیله هاشو ببره و یک افسوسی خوردم که چقدر ارزش دوستی ها بیشتر از همه مسائل زندگیه دوستی یک الماس درخشان در میانه زندگی هر فرده که طبیعت به همه میده و خوشا به حال کسی که بتونه نگهداری کنه و خوشا بهتر به حال کسی که دوستش هم ازین الماس آگاه باشه.
زین حال من انسان فرتوت و فقیر هستم که نه الماسی دارم نه دوستی ولی قبلا سرمایه دا بزرگی در شهر بودم دوستانی داشتم از جنس کوه نور کمیاب و بی بدیل حیف که از دستشان دادم.
آدمی وقتی با خودش دوست نباشد هیچ دوستی هم نمیتواند با او دوست شود و چقدر درست گفتم. من با خودم هم دوست نیستم و خرده ای نیست که جواب دوستانم را نمیدهم مثلا علی کرمانشاهی دوست صبح های من هم تماس گرفت هم پیام داد ولی من حال نداشتم و حوصله هم. و اصلا نگاه هم نکردم الان هم که حال دارم و کمی حوصله هم دلیلی نمیبینم که نگاه کنم یا زنگش بزنم چرا؟ چون دیگر علاقه ای به دوستی ندارم قبلا حوصله داشتم الان خیر.
یا امیرعلی عزیزم که ازونور دنیا هنوز پیگیر دوست پریشان روزگار آشفته حالش هست هم پیام داده و پیگیر حالم شده ولی بازهم نگاه نکردم . کلا سعی دارم از جهان هم دی اکتیو کنم چنان فضای مجازی که هیچ رنگی دیگر برایم ندارد.
دوباره کارهای سربازی را از سر گرفته ام این دفعه هرطور شده میخواهم بروم و ازاین جهنمی که ساختم رهایی بیابم پریروز رفتم و مجدد امضای دکتر را برای واکسن ها گرفتم آخَر امضا های قبل باطل شده بود و دیروز رفتم دکتر مورد اعتماد و دو قدم براش کلاغی راه رفتم و فهمید سالم سالمم و برای اینکه مشهد بیوفتم هم به آقای اعتبار زنگ زدم و قرار شد شنبه برم پیش سرهنگ طهماسبی معاونت فرهنگی مشهد. راستش را بخواهی همچین علاقه ای به مشهد موندن ندام خیلی دوست داشتم برم تو یک شهر دیگه که کمی حال و هوام عوض بشه و بتونم خودم و با جهان های دیگه ام وفق بدم و ازین خونه امنی که ساختم فرار کنم ولی اگه مشهد هم بتونم بیوفتم بد نیست به کارهام هم میرسم و تو همین اکیپ ها بودن بی هیچ نیست میشه تهش یک کاری کرد.
دیگر برایت بگویم که هنوز هم بدهکارم هنوز هم کار میکنم هنوز هم سعی میکنم خوب باشم ولی بعضی موارد نمیتوانم مثلا دیشب سرم درد میکرد و به زور خوابیده بودم که مادر سمی من ده با اومد تو اتاقم یک بار برام چایی گذاشت رفته اومده میبینه نخوردم دوباره صدام میکنه برام غذا گذاشت باز رفته اومده صدام میکنه پاشدم چایی رو اینقدر محکم پرت کردم سمتش که خورد دره کمدم و چوب به اون محکمی رفته تو ولی راحت شدم دیگه پاشو این سمتا نمیزاره.
خسته شدم ازین خانواده با خودم فکر میکنم اگه تو یک خانواده دیگه بودم که منو میفهمید چقدر الان جلو بودم چقدر کسب و کارم جلوتر بود چقدر خودم کامل تر بودم ولی این شاید ها و اما و اگر ها همیشه خیالی بیش نیست و به هیچ جایی نخواهد رسید چنان گذشته که به جایی نرسیده است.
باید شرایط را بپذیرم من همین مهدیار افسرده و بدبخت با این خانواده کیری هستم و باید خودم گلی به سره به خودم بزنم وگرنه هیچکس دلش به حال من نخواهد سوخت. مادر من هم دلش به حال من نمیسوزد همه نگران خودشان اند.
یکم به زندگی نگاهم بهتر شده اونقدری که قبلا به فکر خودکشی بودم نیستم دارم با گذشتن و آسون گرفتن یکم تاب آوری مو بیشتر میکنم و به نظرم موفق تر بودم اصلا به خودم سخت نمیگیرم و همه چی به قول معروف دایورت به تخم چپه.
یک دست شویی برم.
آره فکر کردم زیاد. واقعا جهان دایره تکراری بیش نیست. این شرایط الان من حداقل برای من 5 بار اتفاق افتاده. حداقللللل و همیشه ادامه برام لذت بخش بوده همیشه به یک آرامشی رسیدم ولی بازهم تکرار میشه و من بازهم مایوس و سرخورده به نوشته هایم برمیگردم.
جالبه.
فعلا