سه تا دوست صمیمی بودیم، توی مدرسه ی قدیمی درس می خوندیم.
همیشه بین بچه ها شایعه بود که انباری متروکه مدرسمون جن داره و از اینجور حرفا، منو دوستام که باور نمی کردیم. ولی صداهای عجیبی که بعضی وقتا از اون تو میومد برامون عجیب بود، صدای خنده ی انتقام جو...
شاید فکر کنید خیالاتی شده بودیم، ولی بهتره تا انتها همراه من باشید...
یه روز، کنجکاوی بیش از حد و دردسر ساز ما، کار دستمون داد و تصمیم گرفتیم بریم اونجا.
وارد زیر زمین مدرسه شدیم و با یه تیکه سیم، با بدبختی درشو باز کردیم...
چشمتون روز بد نبینه، یه بوی بدی پیچید که مجبور شدیم مقنعه مون رو دور بینی مون ببندیم.
وارد اونجا شدیم و چون کلا بلااستفاده بود، برق نداشت. ما هم یه چراغ قوه کم سو تو بساطمون داشتیم...
تا جایی که نگاه کردیم اونجا هیچی نبود تا اینکه یکی از دوستام پاش به یه چی خورد و کلی درد گرفت.
چراغ قوه رو که گرفتم سمت اون جسم، یه تابوت و البته منبع اون بوی گند و پیدا کردم.
چیزی نمونده بود سکته کنیم. در تابوت رو که باز کردیم، با جنازه یه دختر با روپوش مدرسه رو به رو شدیم.
تو این شرایط بودیم که صدای یه خنده ی آشنا و انتقام جو به گوشمون رسید...
به سمت منبع صدا برگشتیم و شبه اون دختر رو دیدیم که می گفت: قربانی های بعدی مدرسه متروکه شمایین...