عطیه
عطیه
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

حفره‌های وجودم

وجود آدمیزاد حفره‌هایی دارد که خودش هم از بودنشان خبر ندارد.

اما به وقت التیام جایشان را یاد می‌گیری.

فکر می‌کنی این همه مدت با وجود این حفره چطور زندگی می‌کردم؟

اما اگر التیام زخم‌ها و پر کردن حفره‌ها فقط یک رویا باشد هزار بار ویران‌تر می شوی.

تا حالا هروقت توی مناسبت‌ها فکر حق‌هایی که به گردنم هست و حلالیت طلبیدن‌هایی که طلبیده نشدند، می‌افتم، او و برخوردم با او یادم می افتد. که عصبانی شدم و توی جمع جوابش را دادم. با صدای بلند و کلمات تیز. اما بعدش خیلی زود تمام بدی‌هایی که در حقم کرده بود، جلوی چشمم می آید. حتی همان بار. که او هزار بار با من بدتر تا کرده بود و من سکوت کرده بودم اما بار آخر که گستاخانه دستور داد من صدبرابر بدتر جوابش را دادم. بعد با خودم توجیه می‌کنم و می‌گویم تو جواب گستاخی‌هایش را دادی و تو باید او را ببخشی نه برعکس.

اما دوشب پیش با میم از دانشگاه و بچه‌ها گفتیم. از اینکه همین که ورودی رشته ما دو کلاس بود باعث شد خیلی از پسرهای آن کلاس دیگر را روز جشن فارغ التحصیلی بشناسم. میم گفت هرکی پا می شد برود روی سن تو با تعجب می گفتی ا! اینم از بچه‌های ما بود؟ و باهم به این گیجی و خیلی دختر بودن من خندیدیم. به خاطره های دیگر هم. شب که خوابیدم خواب همان او را دیدم. همان پسرکی که قضیه من و او قضیه مار و پونه بود! بچه ها می دانستند چقدر ازش بدم می آید و می‌خندیدند که هزار بار بیرون دانشگاه دیده بودمش. به شوخی می‌گفتم من قبرمم کنار اینه! آن قدر که هرجا که می‌رفتم بود!

دوشب پیش توی خواب دیدم که آمده و از من عذرخواهی می‌کند. خوشحال بودم. نه برای اینکه آمده معذرت‌خواهی، برای اینکه می‌توانستم من هم عذرخواهی کنم یا حتی می‌توانستم دل خوش کنم که از من کدورتی ندارد. بیدار که شدم حال خوشش با من بود. اما دیدن خواب خوب خودش تلخ است. که کاش واقعیت بود.

روح آدمیزاد حفره‌هایی دارد که خودش هم ازشان خبری ندارد و گاهی فرصتی پیش می‌آید که بفهمی چقدر روحت نیاز به التیام دارد و نمی‌دانستی...

چقدر این حفره‌ها را پشت غرور و توجیه قایم کردیم.

چقدر این حفره‌ها محتاج پر شدنند...

حفرهدردروحالتیامدل
پناه آورده‌ام به کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید