ای، دل زیبا نو چرا یار نذاری
هم غمو هم راه به این غار نداری
لبلبه شور و شکر نای ندارند
از چه تو بیمار سر یار نداری
میدانم نمیدانم
می فهمم نمیفمم
در این راه صادقانه لفظ میشکنم
مرا به گمراهی نجاتی ست
اگر توانستی بیا
راه برایت باز است
پس بمان
کشکول خانه خود را تا ابدیت
به را بیاور و بدان برس
چند جمله از زبانت. برآید
هچی را شاکی مپندار
چون چنان باش
که به را آوردن
گذر بنما تا هوشاریت
ذلال باشد
از این نبض فراوان
گن