اسمم سلامه میخواستم چند جمله مثل کتاب های صادق هدایت بگم اگه می شه
از ما هم قبولش کنید
یه روز داشتیم حرف میزدیم مثل همه چرت و پرت های عالم یکی اومد زد توی سرم بهم گفت شانس آوردی نکردم تو رو توی سلط زباله که دیگه ادای دیگرانه نتونی در بیاری و مثل خودشون حرف بزنی در بیاری
پرسیدم ازش
آخه میگم مگه تو چکاره ای استادی آدم بزرگی هستی که میخو ای مثل اون باشی
داشت حرف میزد پریدیم توی حرفاش
گفتم الان تو خودت چه جوری این اجازه به خودت دادی بیایی اینجا جلو ما رو بگیری
حکم گرفتن داری دستبند ی قفلی چی، داری آخه مگه صدات زدیم بیای مانع از حرف زدن ما بشی این اجازه بهت نمیدم چون می دونم اخراج میشی از همه عالم وجود
یه روزی ام میاد همین حرکتی که کردی نشون خودتم میدهند
حالا هر کاری از دست بر میاد بکن
اومدیم اون خدا بیامرز از نو روحش اومد توی جسم دو باره خواست کتاب برا این مردم بنویسه و حرفها ی افتاده از زبونش برا همه بازم بگه و بنویسه
باشه درست میگی الان دیگه تو می تونی
بگی، و بنویسی چرا اومدیم که برای چی
نباید باشیم و بریم
قلم اگر افتاد و شکست طفلی هست
اون بر داره و بنویسه و بگه
بنویسید چگونه آمدیم
بگویید چرا رفتیم
که باز بیاییم و بگوییم
به کجا خواهیم رفت
تمام حرفام تمام شد
خدا همه را بیامرزد
الهی امین