katsoky
katsoky
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

ماجراهای من و یوای پارت سوم

چن ماه گذشت و ما 16 سالمون شد

هر دوتای ما داخل UA ثبت نام کردیم ولی تنها تفاوت من و الیزابت این بود که اون توصیه نامه داره ولی من ندارم

از زبان میکاسا

داشتم به سمت مدرسه می‌رفتم که وسط راه دو نفر رو دیدم یکی موهاش ژولیده و سبز بود و اون یکی دختر بود که موهاش قهوه‌ای بود انگار کوسش جاذبه بود داشتن باهم صحبت میکردن

خلاصه اینا که به من ربطی نداشت و به راهم ادامه دادم . نشستم روی صندلی ها و قهرمان سلطان صدا شروع به توضیح دادن داد انگار باید همه‌ی ربات هارو نابود میکردیم خوب اگه اینجوریه که من یکی مشکلی ندارم

من با اون پسر مو سبزه داخل یه آزمون بودم منتظر موندم تا دروازه باز بشه و وقتی که باز شد با تمام سرعت پرواز کردم و یکی یکی شروع به نابود کردنشون کردم

تقریبا ۹۹ امتیاز داشتم به اندازه کافی هم بود که یهو یه ربات ۰ امتیازی پیدا شد و همه فرار کردن چون نباید باهاش رودر رو بشیم چون امتیازی نداشت منم داشتم میرفتم گه یهو اون دختر مو قهوه‌ای رو دیدم که نیاز به کمک داشت نمیتونستم بیخیالش بشم

مگه کار ما قهرمانا این نیست که مردم رو نجات بدن؟ پس چرا کسی نجاتش نمی‌داد بخواطر همین خودم دست به کار شدم ولی دیدم که اون پسر مو بر بروکلیه زود تر رسید و اون دختر رو نجات داد

واقعا تحسینش میکنم معلومه قهرمان فدا کاریه ولی حیف که از استفاده با کوسه‌ی خودش مشکل داره چون هم پا و دستاشو کبود کرد عجب احمقیه هاااا چطور تونستم بگم فداکار آخه

احمق

بعد از آزمون کسایی که آسیب دیدن میرفتن پیش دختر درمانگر

خلاصه من که آسیب ندیده بودم بعد از آزمون به سمت خونه حرکت کردم

دخترآزمون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید