شده تا حالا اونقدر به چیزی زل بزنی که وجودش برات تغییر کنه؟ مثل دریا آسمون، پر یه مگس!؟یا حتی غبار توی هوا؟
شده به چیزی نگاه کنی و نبودنش رو تصور کنی؟ مثل هولاهوپ آویزون به میخ حیاط خونه ... گربه ی یه محله ... حیاط و شهری که توش به دنیا اومدی ... یه ماشین 405 قدیمی زنگ زده که ازش فقط قرآنش مونده ... صحنه ی برف بازی با دوستات توی حیاط مدرسه ...
من هیچ وقت نتونستم خداحافظی کنم ازشون ... از عروسکام از خاطرات بچگیم، از دوستام ... آخرین باری که خونه رو دیدم توی یه عکس بود یه عکس بی سقف و ستون یه خرابه که قرار بود آپارتمان شه ... برای یه بچه ای که توی شهرستان بزرگ شده مفهوم خونه خیلییی متفاوته و یکی از سخت ترین لحظاتی که میتونه تجربه کنه اینه که آدم دیگه ای به خونه اش بگه خونه مون ... یادمه موقعی که میخواستیم خونه رو بفروشیم و بیایم تهران داشتم یه آهنگی گوش میکردم که میگفت:
دیگه عاشق شدن؛ ناز کشیدن، فایده نداره… نداره…●♪♫
دیگه دنبالِ آهو دویدن؛ فایده نداره… نداره…●♪♫
چرا این در و اون در میزنی؛ ای دلِ غافل؟!●♪♫
دیگه دل بستن و دل بریدن؛ فایده نداره●♪♫
الانم قصدم نوشتن درباره ی اون موقع نبود اما یه آهنگ منو یاد خونه انداخت:
ای ، عاشق شده ام دل بگو تو میرسی کِی ♬♩
که من همیشه مستم آه آدینه که فردا در تو بینم ♬♩
خودم را همینم که هستم هی عاشق شده این دل ♬♩
بگو تو میرسی کی که من همیشه مستم ♬♩
آخه تو نمیدونی من دلم پیش برگ مو های درخت انگور همسایه که مرز دیوار رو رد کرده بود مونده ... دلم پیش گربه ام مونده ... اصلا شاید دلم توی حیاط مدرسه مون جا مونده، نمیدونم ... راستی دختر همسایه اسکیت بازی رو یاد گرفت؟ صدای بچه ها چی؟ هنوزم صدای خنده هاشون از پارک سر کوچه میاد؟ هنوزم همه سیزده به در ها میان پیشمون؟ ببخشید رد دادم من که دیگه اونجا نیستم ...
بعد از اینکه اومدم تهران خونه ام شدن دوستای جدیدم ... شمعدونی گلخونه ی مدرسه ... بغل خانواده ام ... قارچ روی درخت کوچه مون ... اما هنوزم حس میکنم به جایی تعلق ندارم منتظرم یه روز برگردم خونه مون ...
امیدوارم یه روز همه مون خونه رو دوباره پیدا کنیم ...
https://t.me/simrapioo