نیلوفر هنرکار
نیلوفر هنرکار
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

"داروهام رو می‌خورم اما می‌دونم که لمس شدن چقدر تسکینم میده"

من باور دارم که ثبت تجربه‌های زیسته -منظورمان تجربه‌هایی است که از آگاهی و هدف‌مندی برخوردار باشد و صاحبِ تجربه حقیقتاً درگیر آن شده و در آن زندگی کرده باشد- پُلی است به سمت ایجاد شناختی واقعی و درست از آنچه فرد تجربه می‌کند و قادر است تصویری شفاف و عمیق از رنج و آشفتگی‌ای که تحمل می‌کند را به ما نشان دهند. فکر کردن به این نکته که «تجربه آن چیزی نیست که برای ما رخ می‌دهد، بلکه عمل ما در قبال این رخداد است.» باعث می‌شود که به اهمیت درک و انتشار این رخدادهای آگاهانه که زندگی افراد را می‌سازد پی ببریم. در ادامه ترجمه‌ی من را از مطلبی که «النور دی‌یونگ» نویسنده‌ی نیوزیلندی درباره‌ی تجربه‌ی اختلال خلقی شیدایی -یک اختلال خلقی که باعث ایجاد دگرگونی در در رفتار انسان می‌شود. در حالت شیدایی فرد احساس سرزندگی و فعالی بیش از حدی از خود نشان می‌دهد که عادی نیست. این اختلال یکی از علائم اولیه‌ و یکی فازهای اختلال دوقطبی است که به‌صورت دوره‌هایِ منقطع تجربه می‌شود.- برای روزنامه‌ی گاردین نوشته است را می‌خوانید با عنوان «وقتی مورچه‌ها خزیدن روی پوست را شروع می‌کنند، سراغ داروهایم می‌روم اما مرهمی به اسم لمس انسانی هم وجود دارد».



وقتی دوره‌ی شیدایی (متضاد دوره‌ی افسردگی در اختلال دوقطبی) شروع می‌شود و پا پیش می‌گذارد، قبل از این‌که افکارم به سمتی عجیب سوق پیدا کند، بدنم به من یادآور می‌شود چه چیزی در پیش دارم. رنگ‌ها غیرقابل‌تحمل می‌شوند و مثل بازی‌های ویدیویی، با یک ضربان همراه می‌شوند. صداها در سرم قوی می‌شوند، انگار در حال به‌دست‌آوردن قدرتی فرا انسانی باشم. در سرم، فشار بیشتر و چشم‌هایم تیزتر می‌شود؛ می‌توانم مارمولکی را که پانزده متر آن‌طرف‌تر بر دیوار می‌خزد را با چشمانم دنبال کنم. الکتریسیته، مثل‌ لمس اشتباهی فنس‌های الکتریکی در دست‌وپایم جریان پیدا می‌کند، ضربان قلبم بالا می‌رود، مردمک‌های چشمم گشاد و دهانم پر از بزاق می‌شود.
بعد مورچه‌ها زیر پوستم می‌آیند، به پاها و ران‌هایم می‌رسند: می‌پرم، راه می‌روم، می‌رقصم و می‌دوم. مورچه اینجا استعاره نیست؛ منظورم مورچه‌های واقعی است، حداقل واقعی برای من.
«اختلال روانی» شاید اینطور تعریف شود که اختلالی در سرِ شما جریان دارد و به همان‌جا محدود می‌شود اما بنا به تجربه‌ی من، تنها بخشی از این تعریف درست است؛ اگرچه می‌دانم که منشأ اختلالات روانی مغز است، اما چیزی که کمتر شناخته‌شده آن بخش از اختلالات روانی است که باعث تجربه‌ی آشفتگی واقعی و دردناک در اجزای بدن می‌شود. درست است که مغز بدون محرک‌های خارجی (صدا یا لمس) کار می‌کند؛ اما به این معنی نیست که عواطف، احساسات و صداهایی که به وجود می‌آورد، برای شما واقعی نیست. عملکردِ ناقص مغز، چنین تجربه‌ای را «دور از واقعیت» به وجود می‌آورد؛ چیزی درست شبیه عملکرد درست مغز که باعث می‌شود نتوانید تفاوت این دو را از یک‌دیگر متوجه شوید. گاهی بخاطر همین عدم توانایی در تفکیک واقعیت و جهان درون روانی است که جنون رخ می‌دهد؛ مرزهایی که آنقدر باریک هستند که به راحتی تشخیص داده نمی‌شوند.
این از دلایلی است که مراکز روان‌درمانی، آشفته و اضطراب‌آور هستند؛ برخلاف دیگر بیمارستان‌ها که بیماران در تخت دراز کشیده‌اند، افرادی که در بیمارستان‌های روانی بستر هستند کاملا فعال و پر جنب و جوش هستند. در عین حال که اختلالات جدی روانی را تجربه می‌کنند، به‌طوری شگفت‌انگیزی فعالیت دارند. بیمارانِ دوقطبی که در حال تجربه‌ی دوره‌ی شیدایی هستند، گوشه‌ای نزدیک به ایستگاه پرستاران جمع می‌شوند و بی‌وقفه با هم حرف می‌زنند، درخواست‌های مختلفی از هم دارند، گاهی دعوا می‌کنند و گاهی با هم رقابت دارند؛ در مجموع دائم در حال تجربه‌ی این آشفتگی هستند؛ چه به صورت جمعی و چه فردی.
بیماران دچار شیزوفرنی‌ -بیمارانی که ارتباط ضعیفی با واقعیت دارند و بیشتر درگیر جهان ذهنی و توهمات و هذیان‌های خود هستند- ، مشغول دنیای خود هستند و دنیای فعالی هم دارند. چمدان‌های خیالی را در طولِ راهرو می‌کشند، از دیوارها بالا می‌روند یا با هم ریتم‌ها و آیین‌های پیچیده‌شان را که از دل توهماتشان بیرون می‌آید را انجام می‌دهند. افسرده‌ها هم به این جمع اضافه می‌شوند؛ آنها بیشتر درگیر سکوت هستند و یا گریه می‌کنند.
تقریباً هیچ‌کدام این رفتارها محدود به اتاق‌خواب‌ها نیست. این رفتار آنها را می‌توان در راهروها، آشپزخانه‌ها و سالن‌های استراحت هم دید. بنا بر تجربه‌ی من، حتی اگر همگی عمیقاً ناخوش باشند، همچنان «نیازی اساسی برای ارتباط وجود دارد، احساس نیاز به اینکه در کنار هم ناخوش باشند». این مسئله‌ای مهم و حیاتی را در مورد انسان‌ها به ما می‌گوید، حتی درباره‌ی افرادیکه فکر می‌کنیم این موضوع از آن‌ها بعید است. نمودهای فیزیکی اختلالات روانی، از چیزهایی است که عموما افراد را می‌ترساند. رفتارها و واکنش‌هایی که ناگهانی و تکانشی و گاهی پر سر و صداست. واکنش‌هایی که عمیق، شفاف و غیرقابل‌پیش‌بینی است. معمولا رویارویی با افرادی که از اختلالات روانی رنج می‌برند، تجربه‌ی دلپذیری نیست؛ حتی اگر آن آدم‌ها از نزدیکانتان و در خانه‌تان باشد باز هم تفاوتی ندارد.
«بسل ون در کولک» نویسنده‌ی کتابِ «The Body Keeps the Score» در حوزه‌ی تروما توضیح می‌دهد که درمان صرفا با دارو و جلسات تراپی کافی نیست و شیوه‌های مکملی مثل یوگا و «لمس شدن» باید بیشتر مورد توجه قرار گیرند، بخصوص در خصوص بیمارانی که درگیر اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD) و تروماهای پیچیده هستند. عموماً اگر اختلالات روانی توسط پزشک و درمانگر تایید شود، به شما دارو یا جلسات درمان توصیه می‌کنند. روانپزشک یا روان‌درمانگر همین‌طور شما را تشویق می‌کنند تا بیشتر برای چیزهایی که دوست دارید، وقت بگذارید و اهمیت آن را درک کنید؛ اما چیزی که در سیکلِ دارو و بعضی از درمان‌ها نادیده گرفته می‌شود، وضعیت فاجعه‌بار بدن است؛ بدن به طور جدا نیاز دارد که مورد توجه قرار بگیرد و آرام شود، چون بسیاری از علائم و تنش‌های اختلالات روانی -مثل سایکوسوماتیک یا روان‌تنی- از آنجا ظاهر می‌شوند. چند سال بعد از اینکه تشخیص اختلال دوقطبی در مورد من داده شد، زمانی‌ بود که دوباره داشتم تنها زندگی می‌کردم و شغلی داشتم که حقوقی بسیار کمتر از توانایی‌هایم به من داده میشد. والدینم باید هر هفته پولی به حسابم واریز می‌کردند که بتوانم یک روان‌شناس را ببینم. اما ارتباط درمانی بین ما ایجاد نشد و جلسات درمان کمکی نمی‌کرد. گاهی به جای آن، از آن پول هر هفته برای ماساژ استفاده می‌کردم و گاهی هم برای هر دوی آنها. زنی که برای ماساژ به سراغش می‌روم، بدون هیچ آموزش روان‌درمانی یا روانپزشکی می‌تواند کاری کند که مورچه‌ها برای مدتی دست از رژه رفتن بردارند.
در بیمارستان روانی، در یک اتاق با درِ قفل‌شده، یک وان حمام وجود داشت. معروف بود که اگر مریضی رفتار خیلی خوبی داشته باشد این امتیاز را به دست می‌آورد که وانی معطر و پر از کف برایش آماده شود. من هم مثل بقیه‌ی بیماران، تمرکزم را روی به‌دست‌آوردن وان گذاشته بودم و منتظر بودم تا گرمای آب را روی پوستم احساس کنم. قبلا در بیمارستان در مورد آن صحبت کرده بودیم، چون می‌خواستیم بدانیم برای کفی کردن وان، از چه صابون و ژلی استفاده می‌کنند و اینکه اگر عمق آب زیاد باشد آیا پرستاران مراقبمان هستند که خودکشی نکنیم؟ با یک تلفن‌عمومی به برادرم زنگ زدم و گفتم چند اردک پلاستیکی برای وان بخرد؛ چون مطمئن بودم بالاخره به آن می‌رسم. می‌خواستم حوله‌ای کشمیر و گران‌ترین شامپوی جهان را داشته باشم اما هیچ‌وقت به اندازه‌ی کافی خوب نبودم که اجازه‌ی استفاده از آن وان را بهم بدهند. دوره‌های شیدایی می‌توانند بسیار غیرقابل‌پیش‌بینی باشند، اما حالا ماساژ پا، نور کم، شمع معطر و وان آب گرم، انبار اسلحه‌ی من برای زمانی است که احساس می‌کنم دوره‌ی شیدایی می‌خواهد شروع شود. هر چیزی که بتواند شما را از مغزتان بیرون بیاورد تا وارد قلمروی آرام بدن -هرچقدر هم به هم ریخته- شوید، کمک خواهد کرد. چون مغز به‌راحتی دروغ می‌گوید و در واقع مغز و بدن هرگز از هم جدا نیستند.

این چیزی است که دوستان و نزدیکان می‌توانند به هم پیشنهاد بدهند، چون در بیشتر اوقات نمی‌دانیم چطور می‌توانیم به هم کمک کنیم و از این بابت احساس درماندگی می‌کنیم. آنها شاید دلایل مختلفی داشته باشند برای این که شما را لمس نکنند. حالا هم وقتی مورچه‌ها می‌خزند، من سراغ داروهایم می‌روم و همین‌طور از همسر، برادر یا هر آدم مهربانی که اطرافم باشد ماساژ پا می‌گیرم. این حرکتی افراطی نیست، بلکه چیزی حیاتی است. هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام که وقتی دوره‌ی شیدایی‌ام به اوج می‌رسد، «لمس» بتواند آن را تخفیف دهد، اما به به من کمک می‌کند تا احساسات بدنی وحشتناکی را که در کنار حس ازهم‌پاشیدگی ذهن داریم را راحت‌تر تحمل کنم. لمس در واقع مکمل است، درمان قطعی نیست. وقتی عملکردِ اشتباهِ مغز شروع می‌شود، بدن در معرض آسیب‌های زیادی است. ماهیچه‌ها سفت و منقبض می‌شوند، اضطراب حمله می‌کند و همه‌جایتان را در بر می‌گیرد، احساس خستگی می‌کنید، استفراغ و اسهال شروع می‌شود و چیزهایی از این بیشتر...
بخش بزرگی از سختی‌های درگیر اختلالات روانی بودن، احساس تنهایی است. حتی با وجود تشخیص‌های شبیه به هم، علائم و حالت‌ها در هر فرد می‌تواند بسیار متفاوت باشد. هر آدمی به شیوه‌ی خودش بیماری را تجربه می‌کند. پس اگر حال کسی که دوستش دارید خوب نیست، مشکلی نیست اگر کنار او باشید و لمسش کنید. گاهی حتی نیاز به صحبت نیست، لازم نیست جواب همه‌ی سوالات را بدانید؛ تنها در مسیر طوفان، دست‌هایش را در دست داشته باشید...

اختلالات روانیروانکاویروان درمانیترجمه
روانشناس و روان‌درمانگر پویشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید