این پست را جهت شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه-مرداد ۱۴۰۲ مینویسم؛ دربارهی کتاب انسان در جستجوی معنا به پیشنهاد دکتر مجتبی شکوری.
این کتاب علاوه بر اینکه یک کتاب روانشناختی در زمینهی امید و انگیزهی زندگیست، یک رمان زیبا، جالب و آموزشی در زمینهی تحمل سختیها و مصیبتهای زندگی نیز میباشد. نویسندهی این کتاب، آقای ویکتور فرانکل، خود از روانشناسان برجسته است که به مدت سه سال ناچار به تحمل اسارت در اردوگاههای کار اجباری نازیها شده. او بعد از این تجربهی سخت، شروع به کار بر روی بیمارانی مینماید که امید و انگیزهی خود را در زندگی از دست دادهاند. دکتر فرانکل به این نتیجه میرسد که ناتوانی این بیماران و مشکلاتشان در زندگی نتیجهی عدم وجود مفهوم واقعی در زندگیست. دکتر فرانکل در کلینیکش از بیماران سوال میکند چرا زنده هستند یا چرا به زندگی خود خاتمه نمیدهند و با پاسخهایی که بیماران به او میدهند به دنبال یافتن راهحل مشکل همین بیماران است. روش هستیگرایی که دکتر آن را بنا نهاده و از آن بهره میبرد، به دنبال یافتن معنا و علتی برای زندگی بیماران است. دکتر فرانکل به دنبال آشنا و آگاه ساختن بیماران به این موضوع است که حتما کسی در زندگی چیزهایی دارد که به خاطر آن میتواند مشکلات و سختیهای زندگی را به دوش بکشد و حتی از داشتن آنها لذت ببرد یا برای کمال و رسیدن به معنای واقعی زیستن بهره بجوید.
همانطور که گفتم، با وجود تمام این مطالب روانشناختی، این کتاب میتواند یک رمان واقعی از زندگی مردی باشد که یکباره تمام داشتهها و عزیزان خود را در زندگی از دست میدهد. پدر، مادر، برادر و همسرش در کورههای آدمسوزی نازیها جان خود را از دست میدهند. دکتر فرانکل به جز جسم بیمار و نیمهجانش، چیزی ندارد. حتی نوشتههای ارزشمندی را که بسیار ریز و فشرده در یک ورق جا کرده و ثمرهی سالها تلاش و تحقیق اوست و به سختی سعی در حفظ آن دارد، به دست یکی از زندانیان میسپارد. زندانی که فردی نادان و از دست رفته و ناامید است، این نوشتهها را از بین میبرد. در این قسمت از داستان من بهشخصه دچار خشم، عصبانیت و افسوس شدم. بهنظرم اگر خود به جای دکتر ویکتور بودم، همان لحظه همهچیز را از دست رفته میپنداشتم؛ اما ایشان به لطف توانمندی، آگاهی و ژرفنگری فوقبشری خود، نهتنها حتی لحظهای در مقابل سختیها و شکنجههایی که در اردوگاه به ایشان و دیگران تحمیل میشد ناامید نشد، حتی توانست با چیزهای کوچک و کماهمیت مانند زیبایی یک گل یا تکه چمن و درخت یا تماشای آسمان در روزهای تاریک و سیاه زمستان لذت ببرد. یا با شنیدن سخنان کوتاه و طنزآلود دوستانش شاد شود و در دیگران نیز انگیزه و امید بیافریند.
زمانی که زندانیان با انبار کردن کمترین جیرهی غذایی خود و کمک و هدیهی آن به زندانیان دیگر جرقههایی از انساندوستی خود را به نمایش میگذاشتند، با وجود آن شرایط سخت و طاقتفرسا و مصیبتبار، من احساس لذت و شعف و امید میکردم. دوست داشتم این سطرها را بارها و بارها بخوانم. گاهی با مطالعهی کتاب به داشتهها و چیزهای باارزش زندگیام میاندیشیدم که چرا با وجود تمام آسایش، راحتی و رفاه در زندگی گاهی ناامید و پریشاناحوال میشوم. در حالی که زندگیام با وجود کاستیها، مفاهیم و ارزشهای زیادی دارد که میتوانم با تکیه بر آنها و تفکر به آنها از سختیها و نداشتهها گذر کنم. گاهی در کنار مطالعهی زندگی مشقتبار زندانیان به سختیهای خود فکر میکردم و به این نتیجه میرسیدم که نداشتهها و سختیهای زندگی من حتی اندکی قابل قیاس با آنها نیست و چگونه گاهی من نیز مانند آنها دچار یاس و ناامیدی میشوم. در این لحظهها به مفهوم معنا در زندگی پی میبردم و با اندیشه در مورد داشتههایم به امید و انگیزه میرسیدم. من مطالعهی این کتاب زیبا و ارزشمند را به تمام دوستان کتابخوانم پیشنهاد میکنم.
بریدهای از کتاب انسان در جستجوی معنا:
«هزار و پانصد نفر چند شبانهروز با قطاری در حال سفر بودیم. در هر واگن هشتاد نفر نشسته بودند. همه مجبور بودند روی چمدانهای شخصیشان دراز بکشند. واگنها آنقدر شلوغ بودند که فقط از گوشهی پنجره میشد طلوع خاکستری را دید. همه منتظر بودند قطار به کارخانهی اسلحهسازی برسد. قرار بود به عنوان نیروی کار اجباری در آنجا کار کنیم. نمیدانستیم هنوز در سیسیل هستیم یا لهستان. سوت قطار مثل گربه و طلب کمکی به صدا درآمد...»
امیدوارم از خواندن این متن لذت برده باشید.