Soheila
Soheila
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

درباره‌ی کتاب «خشکسالی»

این متن را جهت شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه-تیرماه ۱۴۰۲، درباره‌ی رمان جذاب، معمایی و جنایی خشکسالی می‌نویسم که نوشته‌ی نویسنده‌ی موفق استرالیایی جین هارپر است و جوایز بسیاری از آن خود کرده؛ از آن جمله: جایزه‌ی خنجر طلایی انجمن جنایی نویسان انگلستان ۲۰۱۷، جایزه‌ی ادبی ویکتورین پریمیر و جایزه‌ی کتاب ناشران مستقل آمریکا. همچنین این کتاب به عنوان بهترین رمان پلیسی-جنایی آمازون انتخاب شده و نامزد بهترین رمان جنایی گودریدز در سال ۲۰۱۷ شده است.


رمان از اتفاق هولناک و جنایت بزرگی که منجر به قتل اعضای یک خانواده به‌جز دختر کوچک دو ساله‌ی خانواده‌ی لوک شروع می‌شود. جین هارپر فضای جنایی کتاب را به زیبایی با حضور مگس‌های گوشت‌خوار و رعب‌آور به تصویر کشیده. در شهری که دچار خشکسالی‌ست و ساکنان شهر کم کم از زندگی در آن و مشکلاتی که بر اثر آب و هوا و خشکی گریبان‌گیر ساکنان آن است، دچار ناامیدی و بحران روحی شده‌اند. فضای این جنایت به شکلی‌ست که همه‌ی ساکنین شهر لوک را عامل این جنایت می‌دانند. این‌طور به نظر می‌رسد که لوک خانواده‌ی خود را که شامل همسر و پسر شش ساله‌اش است کشته و بعد خودکشی کرده است. اما با مطالعه‌ی بیشتر کتاب به نظر می‌رسد اصل قضیه چیز دیگری‌ست. آرون فالک شخصیت دیگر داستان سال‌هاست شهر را ترک کرده. او که دوست صمیمی لوک است، سال‌ها پیش متهم به قتل مرموز یک دختر جوان که از دوستان لوک و آرون بود، به حساب می‌آید. یادداشتی از الی، دختر مقتول به جا مانده که در آن نام فالک نوشته شده. به این ترتیب آرون فالک متهم اصلی قتل به حساب می‌آمده که به طریقی خود را به کمک لوک از این قضیه نجات می‌دهد. آرون که هنوز سایه‌ی اتهام قتل سالیان دور و کمک لوک برای نجاتش از اتهام بر سرش سنگینی می‌کند، به دعوت پدر لوک به شهر باز می‌گردد تا در مراسم تدفین شرکت کند.

من در قسمت‌های مختلف مطالعه‌ی کتاب با آرون فالک که اینک در اداره‌ی پلیس شهر ملبورن مشغول به کار است همزادپنداری می‌کردم. به‌شخصه هیچ‌جای توضیحات داستان که به شکل جذابی در گذشته و حال در نوسان است، لحظه‌ای به متهم بودن آرون شک نکردم. گذشته از آن، او در قبال کشته شدن لوک در برابر پدر و مادر او احساس مسئولیت می‌کند. میان دو حس بازگشت به شهر ملبورن و روال عادی زندگی‌اش یا درگیری با ماجرای کشته شدن خانواده‌ی لوک که به طرز عجیبی مشکوک به نظر می‌رسد، در نوسان است. در تمام طول داستان، خواننده به تک تک افراد در قبال کشته شدن خانواده‌ی لوک مشکوک می‌شود. بالاخره فالک درگیر ماجرای قتل می‌شود و به کمک پلیس محلی که جوانی است که تازه ساکن شهر شده، سر از رازهای عجیب و وحشتناک هر یک از ساکنانی که به طریقی با خانواده‌ی لوک در ارتباط بودند، درمی‌آورد. در این میان، راز عجیب کشته شدن الی -دختری که سال‌ها پیش به شکل مرموزی به قتل رسیده- فاش می‌شود. خواندن این شاهکار جنایی را به دوستداران کتاب‌های جنایی و معمایی توصیه می‌کنم.

بخشی از رمان معمایی-جنایی خشکسالی:

خدایا! آن تابوت وسطی کوچک بود. بودنش مابین آن دو تابوت بزرگ صحنه را بدتر می‌کرد. چطور ممکن بود؟ بچه‌های کوچک که موهای شانه‌شده‌شان کف سرشان چسبیده بود، اشاره کردند: بابا نگاه کن! اون جعبه‌هه رنگ‌های فوتبالی داره. آنهایی که قدری بزرگ‌تر بودند و می‌دانستند درون آن چیست، وحشت‌زده در سکوت خیره شده بودند. لباس مدرسه به تن داشتند و نزدیک مادران‌شان ایستاده بودند. بالای سه تابوت، عکسی خندان از یک خانواده‌ی چهارنفره دیده می‌شد. لبخندهایشان بزرگ و پیکسلی بود. فالک عکس را قبلا در اخبار دیده بود و سریع آن را شناخت. از آن عکس زیاد استفاده کرده بودند. زیر عکس اسم‌هایشان با گل‌های محلی آراسته شده بود: لوک، کارن، بیلی.
فالک به عکس لوک خیره شد. موهای ضخیم سیاهش حالا آن رگه‌ی عجیب خاکستری را داشت اما نسبت به همه‌ی مردانی که سی و پنج سالگی را رد می‌کنند خوش‌اندام‌تر بود. صورتش از چیزی که فالک به خاطر داشت پیرتر شده بود اما حالا پنج سال گذشته بود. آن لبخند گرمش هنوز تغییر نکرده بود. درست مثل نگاه هوشمندانه‌اش. کلمات هنوز همون‌طوره توی ذهنش بالا و پایین می‌پریدند اما سه تابوت چیز دیگری می‌گفتند. کشاورزی که کنار فالک نشسته بود بی‌مقدمه گفت:«تراژدی بدیه.» دست به سینه نشسته بود. مشت‌هایش را زیر بغلش گره کرده بود.
فالک گفت:«همین‌طوره.»
مرد گفت:«شما اون‌ها رو خوب می‌شناختین؟»
فالک گفت:«نه زیاد. فقط لوک رو...» برای لحظه‌ای سرش گیج رفت و نتوانست کلمه‌ای برای توصیف مردی که در تابوت بزرگ خوابیده بود پیدا کند. چیزی به ذهنش رسید، اما خلاصه و کلیشه‌ای بود.
بالاخره به حرف آمد:«پدر بود. وقتی جوون‌تر بودیم، با هم دوست بودیم.»
«آره، لوک هادلر رو می‌شناسم».
«فکر کنم حالا دیگه همه می‌شناسنش.»

امیدوارم از خواندن این متن لذت برده باشید.

کتابچالش کتابخوانی طاقچهخشکسالیرمان جناییرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید