ویرگول
ورودثبت نام
سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

روز هفتم _ چالش ۲۱

۱۴:۴۷ دقیقه بعدازظهر
تو مترو به سمت صادقیه. نور کم جون آفتاب بهم حس خوبی میده. امروز دچار احساسات ناخوشایندی بودم. البته از دیروز، که به امروز هم کشیده شد. به دلایلش فکر می‌کنم. به دوری و دلتنگی، به سختی‌های پیش‌ روم. به اینکه چطور از پسش بربیام. که چطور دستشو بگیرم و از ذهنم پرتش کنم بیرون، از خودم دورش کنم... فلسفه ملال رو می‌خوندم. و به نظرم چه کتاب سختیه. گمونم سوادم قد فهمیدنش نیس... صب که رفتیم سر مزار خیلی بی‌قرار شدم. قبلا اینطور نبودم اونجا بهم آرامش می‌داد، عجله‌ای برای ترکش نداشتم. اما امروز اصلا دل موندن نداشتم و فقط پای رفتنم بود.
بديش اینه نمی‌دونی اینا روزای بدن یا نه تازه روزای خوبتن.
ولی امان از بار آخر که نمی‌دونی بار آخره.


دارم‌ می‌رم اجرای زنده پادکست، امیدوارم بشوره ببره.

خب باید همین اول صحبت بگم که بله شست، برد.

این هدیه جالب بود
این هدیه جالب بود

پادکست "مهدی آقایی" از پادکست "آهنگساز. حقیقتش رو بخواید اصلا فکرشم نمی‌کردم انقد بهم خوش بگذره. به کلی حالم عوض شد. قطعا که حضور دوستم در کنارم باعثش بود بعد هم اجرای خوبه آهنگساز. برامون پیانو هم زدن منم یکم خوندم. عاطفه هی هولم می‌کرد. هی می‌گفت بلندتر بخون منم بیشتر هول می‌شدم شعر یادم می‌رفت 😅🥴 چقد خندیدیم سر این.

یادگاری از این روز بد که روز خوبی شد
یادگاری از این روز بد که روز خوبی شد

الان که حالم خوب بود نمی‌خواستم این عکس رو که صب گرفتم بذارم. اما فکر کردم همینه، زندگی همینه. یکم کلیشه‌ای میشه چیزی که میخوام بگم، اما واقعیت همینه. تلخ و شیرینن که کنار هم زندگی رو می‌سازن که اگه تلخی رو نچشیده باشی شیرینی رو نمیفهمی. شایدم قبول نداشته باشی حرفمو ولی اینجا همه چی درهمه سوا کردنی نیس. تلخی و شیرینی مدام در حال چرخش و رفت و آمده. میاد و میره. نه خوشی پایداره نه تلخی.

صبونه مهمون آقای بیرون‌بر بودیم که زحمت املت رو کشیدن.

ناهار هم ساده برگزار شد. سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز و له شده. (همیشه همه چیز شیک و فانتزی نیس و زندگی واقعی اینشکلیه :)

یه آب انار هم زدیم روش.

دیگه شبم دیر برگشتم خونه بس مهمون من رفتیم بیرون و یه بستنی هم آخر سر خوردیم که آی چسبید.

من عاشق جزئیات هستم. ببینید این تنه رو...

راستی برای اولین بار در عمرم دارم زبان می‌خونم. جالبه که همیشه دوست داشتم اینکارو انجام بدم ولی به دلایلی که خودمم نمیدونم چی بودن هیچ وقت اینکارو نکرده بودم. ممنونم از رفیقم که باعث شد شروع کنم.

آخ اگه این رفیقا نبودن چه افسردگی‌ها که نگرفته بودم.

خلاصه امروز بعدازظهر و شب خیلی خوبی شد و با اینکه خیلی خوش گذشت ولی خب نمره چالش رو نمی‌تونم خیلی بالا بدم و به خودم ۴۰ میدم. ولی خب مهم اینه که زنجیره هنوز وصله و نشکسته‌.

امیدوارم از فردا به ۹۰ و بیشتر برگردم.

شبتون بخیر دوستام🌙


اجرای زندهپادکستچالش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید