سلام و عاقبتهامون بخیر
با تنی خسته و له با کمی سر درد مینویسم.
دیشب یهو آیه نازل شد که بیا "فست" کن فردا رو، با وجودی که این رژیم، رژیم مورد علاقه من نیست با خودم گفتم خب باشه. همه چی هم خوب بودا تا همین یه ساعت پیش... حالا میگم چراشو...
بعد از ۱۶ ساعت فست و کلی کار این اردور_مرغ جایزهم بود. بعضی وقتا میگم دستوراشون رو کاش بگم ولی چون بیحوصلهم اغلب میگم نمیخواد، سرچ میکنن همه جورهش هست. 🥴🫠
و تنها میانوعدهای که به عکس رسید این بود. من آدم فست نیستم. چون یهو دچار پرخوری میشم و کنترلش بشدت برام سخته ولی وقتی رو همون روتین همیشگیم باشم، خب بهتره برام. واقعا به خودتون و بدنتون بستگی داره که چه مدلی پیش برید و سازگار باهاش چه راه و روشی رو انتخاب کنید.
۱۴:۵۵ دقیقه بعدازظهر
خب بالأخره بعد از چندین ساعت کار مداوم کاری که باید دوباره کاری میشد رو تموم کردم و از حالا به بعد کلی کار دارم.
به جز یک کار به تمام کارای دیگم رسیدم. اون یک کار هم چون مهم بود و تمرکز میخواست گذاشتم برای اول صب فردا.
کتاب "یک گل سرخ برای امیلی" از "ویلیام فاکنر" رو هم تموم کردم. از شش داستان داخل کتاب، داستان "دوسرباز" محبوب من بود. چهل دقیقه آخر کتاب صوتی " آبروی از دسترفتۀ کاترینابلوم" رو هم دوباره شنیدم. و همزمانی این دو داستان جالب بود. هر دوشون یه جورایی به رسانه و قدرت رسانه مربوط میشد. اولی به رادیو و دومی به روزنامه و روزنامهنگاری. کتابای خوبی بودن.
موقع پیادهروی هم اینو شکار کردم. امروز رفتم یه کتابفروشی که تا حالا نرفته بودم. از اینا که کتابا همینجور رو هم چیده شدن، بدون هیچ نظم و ترتیبی. از این کتابفروشیا که کتابای قدیمی و دست دو دارن. من اینجاهارو بیشتر دوست دارم به بهونه دنبال کتاب گشتن میتونی بیشتر وایسی. از خوششانسیم یه آقایی هم اونجا بود که تار میزد. آهنگ "ساری گلین" رو زد. منم زیر لب ترانشو زمزمه میکردم. اون چند دقیقه یه چیزی در مایههای بهشت بود برام. دلم میخواست ساعتها کش ميومد.
نمره امروزم ۹۵ بود تا قبل از اینکه دست گل به آب بدم و دو تا شیرینی رو یه جا ببلعم🫢🤦🏻♀️ برای همین نمرم به ۷۵ تنزل پیدا کرد. اینجوریه که میگم فست به درد من نمیخوره.
خلاصه شبتون بخیر🌙