بهروز میگوید: من دلم میخواهد با کسی که صحبت میکنم ببینمش و حرفهای مرا با سر تأیید کند. نه اینکه کلمات را بنویسم و بفرستم.
مهتاج میگوید: قدیمها چقدر خوب بود همه در یک خانه و در اتاقهای همجوار زندگی میکردیم.
غلام شیشلول بند میگوید: مهتاج بگذار ما هم یک رایانه بخیرم.
دکتر به پسرش میگوید: نمیخواهد بروی و حال فولاد را بپرسی بیا و از طریق رایانه برایش ایمیل بزن. پسرش کمی مقاومت میکند اما در نهایت مینشیند و از دیدار حضوری صرف نظر میکند.
حتی خشایار هم رایانه دارد و میخواهد سرچ کند ببیند شامپو ضد ریزش برای موهایش پیدا میکند!
یادم نمیآید سال تولید این سریال طنز دقیقا برای چه زمانی است ولی احتمالا در دههی ۸۰ بوده است. آن زمان تازه، تازه کامپيوتر داشت راه خود را به خانهها باز میکرد.
آن زمان چند ساله بودید؟ چنین روزهایی را تصور میکردید؟ حالا هزار مدل گوشی و کامپيوتر و لپتاپ و آیپد و چیزهای جورواجور از این دست در بازار موجود است.
میدانم که نمیشود با تکنولوژی رقابت کرد یا نادیدهاش گرفت. یا به هر نحوی از آن دوری جست. اما میشود آن را کنترل کرد. خیلی ناجور است که تکنولوژی ما را کنترل کند. اینطور نیست؟
اعتیاد به ابزارهای اینچنینی ناراحت کننده است. افراد کوچک و بزرگی را میبینم که تمام وقت سرشان در گوشی است. در مهمانی. در جنگل. در دشت و بیابان. در خودرو. در سفرها و جشنها و عزاداریها. آخر تا کی و تا کجا؟!
بیایید در مهمانیها گوشی دست نگیریم. بیایید به هنگام سفر فقط از سفر و از بودن با همسفرهایمان لذت ببریم. بیایید کمتر عکس بگیریم از همه چیز... کمتر پست و استوری بگذاریم. چرا همه در لحظه باید بدانند ما کجا هستیم، چه میخوریم، در چه حال و هوایی هستیم و یا چه قصد و هدفی داریم.
بیایید با هم معاشرت کنیم. مثل قبل از گوشیهایمان... دعوت کنیم و دعوت شویم. بازی کنیم و حرف بزنیم. فیلم ببینیم و به گردش برویم.
میدانم اغلب سختمان است این ماسماسک را از خودمان دور کنیم. اما بیایید کمکم اینکار را انجام دهیم. جوری که کنترلش در دستمان باشد. نه اینکه اسیرش باشیم و بدون آن بلد نباشیم چطور زندگی کنیم.
۲۰ آبان ۴۰۴
پست ۱۵۸
