
از کجایش بگویم این تنفر عمیق و ریشهدار را؟ از "تابستان" که هر سال با دهانکجی و نفسی داغتر از جهنم از راه میرسد؟ یا از "گرما" که ذرهذره وجود آدم را آب میکند و حتی فکر تکان خوردن را هم از سر بیرون میاندازد؟ بله، من رسماً از تابستان و هر آنچه به آن مربوط است، بیزارم!
وقتی آسمان آبی و بیابر میشود و خورشید با تمام توانش میکوبد، من فقط یک حس دارم: کلافگی! نه شوقی برای دریا، نه میلی برای بستنیهای آب شدهی لزج، و نه حتی ذوقی برای تعطیلات. تعطیلاتی که تمام میشود به حبس شدن در خانهای با کولر روشن و عرقریزان، چون بیرون رفتن یعنی ذوب شدن تدریجی!
حتی از شب بیداری و صبح تا لنگ ظهر خوابیدن هم خبری نیست. چون هوا گرم است باید صبح زود به باشگاه بروم و تا حرارت خورشید خفهام نکرده به خانه برگردم.
و اما نوبر شاهکار این فصل: "سرماخوردگی تابستانی" این دیگر اوج فاجعه است. آخر چطور میشود در این حجم از گرما، بدن آدم علائم سرماخوردگی بروز بدهد؟ مگر ویروسها هم نمیفهمند اینجا جهنم است؟ سرماخوردگی زمستان را میپذیرم، چون لااقل منطقی به نظر میرسد. اما سرماخوردگی تابستان؟ این یعنی نهایت بیشعوری طبیعت!
با بینی قرمز و گلوی خراشیده در این گرمای خفه کننده، باید بنشینی و حسرت هوای خنک و باران پاییزی را بخوری. تمام برنامهها نقش بر آب میشود و تنها کاری که میتوانی بکنی، غر زدن و لعنت فرستادن به این فصل بیرحم است. تابستان برای من نه فصل شور و نشاط، بلکه فصل عرق، کلافگی، و صد البته، سرماخوردگیهای مسخرهای است که فقط آدم را حرص میدهد.
پس ای تابستان! ای گرمای بیپایان! و ای سرماخوردگی مسخرهی تابستانی! بدانید که من از شما بیزارم! و تنها امیدم، گذر سریع شما و رسیدن فصلهای خنکتر است. همین!
۲۰ مرداد ۴۰۴
پست ۹۳