جوانتر که بودم کم صبروحوصله و عجول بودم. اغلب در جوانی این چنینیم. اصلا هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد کاملا بیمعنی بود.
سالها گذشت و زندگی درس صبوری را در اولویت آموزش قرار داد. یکجورهایی هر سال باید پاس شود. حالا که دقت میکنم متوجه میشوم که هر سال امتحاناتش دارد سختتر هم میشود.
شما خودت نگاه کن، برای بدست آوردن هر چیزی باید صبور باشی. ما معمولیها همیشه باید صبور باشیم. انگار صغمان را با صبر بالا گرفتهاند. حتی اگر خواهان کمترینها باشیم.
آخر چه کنیم اگر صبوری نکنیم؟ به کجا گله و شکایت ببریم که بهمان نگویند صبر کن؟ نگویند حالا تحمل کن تا ببینیم چه میشود!
کاش کسی میگفت بس است این همه صبر داد بزن، فریاد بزن. بزن بیرون از این پیلهی صبر، رها کن خودتت را...
اما کسی نیست، هیچ کس این را نمیگوید و تو هم جرات بیرون زدن نداری. مدارا میکنی. میمانی و صبر پیشه میکنی.
آخر پیر این صبر میشویم و هیچ کس هم متوجه رنج و دردی که کشیدیم نخواهد شد. فقط ممکن است بگویند چقدر زود شکسته شدی.
اگر هر ترک در قلبمان چین و چروک و خطی میشد بر روی صورتمان، خیلیهامان در جوانی پیر به نظر میرسیدیم.
صبر انتخاب ما نبود، چه کنیم که جز صبر چارهای نداریم.

۱۵ مهر ۴۰۴
پست ۱۳۴