امروز روز یازدهم از چالش ۳۱ هست. ۶.۳۰ پاشدم قرص تیروئیدم رو خوردم. یک ساعت بعد صبونه خوردم.
از یکی از بوکمارکا عکاسی کردم.
رفتم باشگاه. قبلش رفتم خرازی و پارچه هم خریدم.
تمرینات واقعا نفس گیر شدن. تمام بدنم درد میکنه از شدت فشارشون. تا برسم خونه ۱۲ بود. ناهار لازانیا درست کردم، چون که تینا اینجا بود. تینا خواهر کوچیکهست.
بعدش با هم انیمیشن آب و آتش رو دیدیم. یه کوچولو بعدش هم دو تا قصه از مهارتها رو ضبط کردم. زبان و کتاب خوندم. کارای معمول خونه و شام و این چیزا. خیلی خستم و واقعا نیاز به استراحت دارم. البته امروز یه چیزی رو تمرین میکردم. آروم بودن و عجله نکردن. من همیشه در حال دویدن هستم. و چون کارایی که خودخواسته برای خودم تعریف کردم یه خورده زیادن، اینه که همیشه یه حالی از عجله در من هست. و من اینو نمیخوام بس باید درستش کنم.
. . . . . . . .
روز دوازدهم
ساعت نزدیک ۸ صبحه و من از تو تخت مینویسم.
چرا هنوز پانشدم؟ من اغلب ۶.۳۰ بیدارم و نهایتا تا ۷ دیگه مشغول یه کاریام. حالا کار خونه مثل تمیزکاری یا صبونه آماده کردن یا کتاب خوندن یا عکاسی اول صبح یا یه همچین چیزایی. ولی حس کردم خستم و با اینکه بدنم بیدار شده ولی نیاز دارم بیشتر استراحت کنم. در روز باشگاه رفتن یه چیزی حدود چهار ساعت از وقت منو میگیره و واقعا هم وقتی برمیگردم نیاز دارم بیشتر استراحت کنم که اغلب اینکارو نمیکنم. و یه چیزی که این مدت فهمیدم اینه که من نباید بیش از حد خودمو خسته کنم. چون یهو میبینم حتی حال اینکه قرص آخر شبمو بخورم رو هم ندارم. خستهی زیاد که باشم به رژیم بیتوجه میشم و کنترلش از دستم درمیاد. نتیجه اگه یه زندگی با کیفیت و یه لایف استایل درست میخوام باید رو استراحتم هم به اندازهی کارهای روزانم تمرکز کنم. خیلی خوب براش وقت بذارم و بیوقفه فعال بودن رو تموم کنم.
خب ساعت هم ۸ شد. تا نیمه دیگه پامیشم که برا باشگاه آماده شم. فعلا...
خب یکم از ساعت ۳ بعدازظهر گذشته.
رفتم تو پیشنویسها که ادامه روز رو بگم دیدم ای بابا حواسم نبوده باز اومدم تو نت گوشیم نوشتم.
میبینی عادت و یا ترک اینجوریهها. و واقعا تمرکز میخواد. یه آن قافل شی میبینی کار خودشو کرده بی اونکه اصلا بفهمی.
حالا این که خیلی مهم نیس، ولی تو موضوعات مهم خیلی باید حواس جمع بود. اونجاها دیگه گاهی جبران خیلی سخت میشه.
من آدم عصبی مزاجی بودم. یادم میاد وقتی میخواستم که این مشکل رو حل کنم. با خودم گفتم من بعد عصبانی که شدی فقط حرف نزن همین دیگه هیچی. ولی تا دو ماه عصبانی که میشدم یادم میرفت که چه قراری با خودم گذاشتم و میگفتمو میگفتم. بعد که حرفام تموم میشد، یادم میاومد که ای داد مگه قرار نبود تو حرف نزنی. یه مدت گذشت و تو ماه سوم وسطای بحث قراری که با خودم داشتم رو یادم میومد. و یکدفعه سکوت میکردم. گذشت تا بالأخره بهش آگاه شدم و دیگه میتونستم تشخیص بدم که الان عصبیام و لازمه که سکوت کنم. نهایت این تمرین اینجاست که در حال عصبانیت، با کنترل روی رفتار و کلامم بتونم درست حرف بزنم. صدام نلرزه، حرف ناحق و بیجایی نزنم. و یک بار بیشتر هم تکرار نکنم. فک میکنم حد اعلاش این باشه که اصلا برای خیلییی چیزا نباید عصبی بشم.
اینارو گفتم که بگم خودسازی کار خیلی سختیه و ساخت عادت خوب و از بین بردن عادت ناخوب خیلی تمرکز و مراقبه میخواد.
سه ساعت وقت دارم تا شلوغی خونه رو جمع کنم و آماده شم برای آخر هفته برم تهران.
اینم قبل و بعد😁
راستی امروز اومدنی تو آسمون کرج عقاب دیدم. خیلی خوب بود. خیلی بالا بود و از مدل پروزاش مشخص بود عقابه...
امروز هم به آخر رسید و من یکم احساس عقبافتادگی دارم باز.
فعلا شب بخیر 🌙☘️