الان که عدد ۱۷ رو دیدم یادم اومد که من همیشه این عدد رو دوست داشتم. یه عدد معمولی، نه خیلی خوبه و نه خیلی بد. اون میون برای خودش هست و کاری هم به هیچی نداره.
راستش خیلی از کیفیت چالشم نه خیلی راضیام و نه خیلی ناراضی. عین همین عدد ۱۷ که نه خیلی خوبه و نه خیلی بد. اما میخوام ادامهش بدم و از مسیر لذت ببرم و نگاهم رو از پایان بردارم. اینطوری بهتره...
عاشق زمستون و سرماشم، اما از شبای بلندش خیلی دل خوشی ندارم. دوست دارم روز زودتر شروع بشه. یعنی چی که ۷:۱۰ دقیقهست و هوا هنوز خیلی خوب روشن نیست. من طرفای ۶ بیدار میشم و رسما شبه...
اینم میگذره...
بعد از بیداری فقط دهنم برای خوردن قهوه باز میشد.
زدم بیرون. سرمای هوا بهممیچسبید. دستامو کرده تو جیب کاپشن تا کمتر یخ بزنه.
تمرین تا ۱۰ طول کشید. موقع برگشتن یه نم بارونی هم میزد. اومدم خونه و میانوعده ۳ تا تخممرغ خوردم. گفتم نمیشه که هوا ابری و بارونی باشه ما بشینیم تو خونه! پس پوشیدیم و زدیم به جاده.
اولین برف امسال رو رفتیم و دیدیم.
میشد مگه بریم جاده و بستنی دهاتی نخوریم؟
از همونجا دور زدیم برگشتیم. خیلی خوش گذشت. ناهار هم یه رستوران جدید پیدا کردیم به اسم "تیگیلانه"
دلم غذای محلی و خورشتی میخواست. پس ترشواش رو انتخاب کردم. خیلی خوشمزه بود. جالبی این رستوران این بود که طبقه بالا سالن غذاخوری بود و طبقه پائین فروشگاه محصولات گیلان بود. خوبیش این بود که تنوع بسیار بالا بود و اجناس تکمیل بود.
فقط از بخش ترشیهای تونستم عکس بگیرم. اگر سرچ کنید میتونید محصولات و منو غذا رو ببینید. خیلی خیلی جای خوشگل و نمکی بود. من که عاشقش شدم. دیگه قطعا ماهی یک بار رو سر میزنم به فروشگاهشون...
سبزی ترشواش گرفتم تا خودم بپزم. غذاهای گیلان بینظیر تنها ایرادش اینه که خیلی روغنی میپزن. ولی اگه خودم آماده کنم این مسأله هم حله...
عصر برگشتیم خونه و چای چه میچسبید حالا... دوش گرفتم. خونه رو تمیز کردم. کتاب خوندم. زبان تمرین کردم. فکر میکنم کمکم انرژیم داده برمیگرده. :))
غروب هم رفتیم دیدن دوستامون که خیلیییی چسبید.
اصولا وقتی از زندگی راضی هستی همه چیز همینقد دلچسب میشه.
زندگی همینه دوست من. مشکلات همیشه هستن و فکر هم نمیکنم روزی برسه که وجود نداشته باشن. پس از مسیر لذت ببر و خودخوری آینده و گذشته رو نکن.
دمت.گرم
روز هفدهم✅️