#Part 1
دلوین: اوف طنین یه سوپر مارکت خوای بری این همه آرایش برای چیه؟
طنین: بالاخره داریم از خونه میریم بیرون حالا انقدر غر نزن تموم شد بریم
بالاخره طنین خانم رضایت داد رفتیم سوپرمارکت تو راه برگشت همینطور که داشتیم با طنین حرف میزدیم یهو دو تا سایه دیدم به طنین نشون دادم که گفت: ولش کن حتماً دو تا آدم علاف و بیکارن
یهو دو نفر پریدن جلومونو شروع کردن به ترسوندن ما مثلاً وقتی خوب نگاه کردم دیدم حامی و رادمانن
طنین: وای وای چقدر ترسیدم😒
رادمان: الان مثلاً میخوایم بگیم خیلی شجاعیم
من: نه بابا شما شجاعین با این حرکات مسخرهتون
حامی: خوبه خوبه انگار ما نمیفهمیم از سایه خودتونم میترسین
طنین: بیا برو بچه بزار باد بیاد
حامی: میگم حالا که ادعا دارین خیلی شجاعین ساعت ۲ شب بیاین این خونه متروکه هست تا یه بازی انجام بدیم
من: چه بازی دقیقاً
رادمان: احضار روح
دلوین: ام باشه
حامی: خب پس تا دوی شب....
دلوین: بعد که رفتن طنین شاکی نگاهی بهم انداخت
طنین: این چه کاری بود کردی
دلوین: خب من...
طنین: خب ودرد من از دست توچیکار کنم هروقت که میای یک دردسر برام درست میکنی
دلوین: ببخشید نمیدونستم ناراحت میشی
طنین: هوف اخ عزیزم تو که میدونی به اون دوتا اعتمادی نیست ولی اشکال نداره به امتحانش میارزه خوب حالا بیا بریم ببینیم دوستت رسیده یا نه
دلوین:آره آره بریم خیلی وقته ندیدمش دلم کلی براش تنگ شده
رفتیم خونه هنوز قاصدک نرسیده بود پس تا قاصدک بیاد خونه رو یکم جمع کردیم قاصدک اومد کلی با هم حرف زدیم با طنین آشناش کردم خدا را شکر زود با هم جور شدن کم کم داشت ساعت ۲ میشد تصمیم گرفتم موضوع رو به قاصدک بگم ببینم دوست دارم همراه ما بیاد یا نه
دلوین: قاصدک ببین خلاصه دارم بهت میگم ما با پسر داییامون قرار گذاشتیم که ساعت ۲ بریم توی خونه متروکه کناری هست یه احضار کوچولو انجام بدیم باهامون میای یا نه
قاصدک تقریباً با جیغ گفت: احضاااااار شما دوتا مغز خر خوردین تا حالا نشنیدین چه بلایی سر افرادی که احضار انجام میدن میافته
@Nightmare8901
#Part 2
طنین: خوب بابا حالا چرا انقدر جیغ میزنی بعدشم یه احضار کوچولو معلوم نیست که واقعی شه اصلاً واقعیشه بهتر من که از خدامه اگه تو میترسی میتونی باهامون نیای
دلوین: بعدش تو فکر کردی اینا بلدن چه جوری احضار کنن ه مشت چرت و پرت میخوان بگن که ما رو بترسونن نمیدونن که ما از اونا زرنگتریم
قاصدک: شما دوتا دیوونهاین
دلوین: لطف داری دیوونگی از خودتونه حالا باهامون میای یا نه؟
قاصدک: معلومه که میام فکر میکنید میتونم توی این خونه تنها بمونم بدون اینکه بترسم هرچی باشه همراه شما دیگه تنها نیستم
دلوین: خب الان ساعت 1:40بریم اماده شیم
طنین: بریم روکنیم
قاصدک: وای هیچ وقت فکر نمی کردم از دلوین هم بی عقل ترباشه
دلوین: این تعریف بود یا تخریب دوست عزیزم
قاصدک: خودت چی فکر میکنی
طنین: وای چقدر کل کل میکنی... هنوزحرفش تموم نشده بود که بلند شدم ودویدم دنبال قاصدک
****
{رادمان}
حامی: بنظر باخودمون کی رو ببریم
رادمان: واسیا زنگ بزنم
رادمان: الو...
+.....
رادمان: سلام ممنون توخوبی
+....
رادمان: ببین ما می خوایم دختر عمه هامون روبترسونیم گفتیم بیاین احضار روح بازی کنیم اونام قبول کردن حلا موندیم چی کار کنیم
+...
رادمان: راست میگی پس پسرام بیار
+.....
باشه بیاره چی!! میدونی حامی ازون خوشش نمیاد
+.....
رادمان: خوب پس باشع خدافظ
حامی: چی شد
رادمان: گفت یکی از دوستاش بلده ولی بی دوست دخترش نمی یاد
حامی: خوب میگفتی بیا
رادمان: گفتم گفت تازه بعد از چند وقت دوستاش رودیده می خواد با اون ها باشه
@Nightmare8901
#Part 3
{حامی}
خوب چرا نگفتی بگه دوستشم بیاره
رادمان+دوستش شبنمه
حامی+ چی! حالا چیکار کنیم نمیشه اگه نریم جلوشون ضایع میشیم
رادمان+نمیدونم وایسا وایسا پیام داد راضیش کرده وای دوستای دوست دخترشم میان
حامی+لعنتی ولی حالاکه جلوشون ضایع نشیدیم خوبه
رادمان+اره فقط همین یک شبه
حامی+ساکت شو
****
{دلوین}
بیاین دیگه بابا فکر میکنن جازدیم
قاصدک+بابا طنین بیا دیگه خوبع ازشون بزرگتری وگرنح فکر می کردم رویکیشون کراشی
طنین +ساکت شو
قاصدک +چرا نارحت شدی
طنین+نه بریم
دلوین+ صلوات بفرستید بلخره اومدو راه افتادیم قاصدک هرچی به مقصد نزدیک تر می شدیم بازوی منو بیشتر فشار می داد خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم ولی نشد وزدم زیره خنده حالا نخند کی بخند یک هو صدایی امد
صدا+واقعا قشنگ می خندی
چرخدیم وقتی پشت سرمون رو نگاه کردیم دارا رو دیدیم که وسط هامون وراشا وایساده بود داشتن به مانزدیک میشدن بعد از چند ثانیه که به خودم اومدم اخم کردم وپشتم روکردم وشروع کردم به راه رفتن قاصدک چون دست منوگرفته بود کشیده شد
قاصدک+ هوی چهت شد اروم باش
دلوین+ با صدای بلندی گفت ساکت شو
قاصدک +بابهت وتعجب به دلوین نگاه کرد تاه حالا ندیده بود که دلوین این طوری از گوره در بره طنین+ نمیدونستیم رادمان و حامی انقدر ترسوئن که دوستاشونم میارن
راشا+چرا شما دوتا انقدر بدخلقی میکنید مشکلتون با ما چیه؟
طنین+چه مشکلی میتونیم با شما داشته باشیم
هامون+خوب این دوتا کجان ما رو کشوندن اینجا خودشون نیستن چرا؟
یهو صدای حامی از پشت سر ما اومد
حامی+اومدیم داداش اومدیم رفته بودیم وسایلو تهیه کنیم
رادمان+خوب بقیه کجان قرار نبود تنها بیاینطنین+ نمیدونستیم رادمان و حامی انقدر ترسوئن که دوستاشونم میارن
راشا+چرا شما دوتا انقدر بدخلقی میکنید مشکلتون با ما چیه؟
طنین+چه مشکلی میتونیم با شما داشته باشیم
هامون+خوب این دوتا کجان ما رو کشوندن اینجا خودشون نیستن چرا؟
یهو صدای حامی از پشت سر ما اومد
حامی+اومدیم داداش اومدیم رفته بودیم وسایلو تهیه کنیم
رادمان+خوب بقیه کجان قرار نبود تنها بیاین با دیدن شبنم و تابان و سایه و رهام دیگه نزدیک بود چشام از حدقه در بیام یعنی چی چه خبره این همه آدم برای احضار کوچولو این همه آدم برای چی اومدن اعتماد کردن به حامی و رادمان بزرگترین اشتباه زندگی هر آدمیه
طنین+رادمان لشکر جمع کردی چه خبرته
رادمان+تازه هنوز یه نفر دیگه هم مونده که نیومده
+منظورت منم دیگه
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد این دیگه چی میخواد
انگار فقط فرشاد کم بود که اونم اضافه شد
طنین+به به شبنم خانوم چه خبر حال شما احوال شما اینقدر با کنایه حرف زد که اثر خنده رو تو چشای حامی و رادمان میتونستم ببینم آخه شبنم
طنین+به به شبنم خانوم چه خبر حال شما احوال شما اینقدر با کنایه حرف زد که اثر خنده رو تو چشای حامی و رادمان میتونستم ببینم آخه شبنم شبنم+وای طنین منم دلم خیلی برات تنگ شده بود دیدم بچهها دارن میان منم از خدا خواسته همراهشون اومدم
طنین+آره آره میدونم قصدت قطعاً همین بوده
و بعد با چشاش به حامی اشاره کرد هامون که تیز گرفت چی میگه یه خنده ریزی زد
هامون+خوب خوب دیگه حرف بسه بریم سراغ کارمون
@Nightmare8901
# Part 4
از زبان{دلوین}
رادمان+اره بریم
دست قاصدک که هنوز از اشنایی ما تو تعجب بود گرفتم و کشیدم
قاصدک +باید بعد برام داستان این ادمارو تعریف کنین!؟
دلوین+باشه وببخشید که سرت دادزم
قاصدک +اشکال نداره عزیزم پیش میاد
حامی+ بیاین دیگه
دلوین +اومدیم، وقتی وارد خرابه شدیم دیدم فرشاد داره وسایل رو اماده می کنه قاصدک آروم گفت
قاصدک +خوب الان چیکار کنیم
حامی چون نزدیک ما بود گفت
حامی+وقتی فرشاد وسایل رو اماده کرد با دلوین وطنین شروع میکنه
طنین+چرا خودتون بازی نمی کنین میترسین وشروع کرد به خندیدن
حامی عصبی خواست چیزی بگه که فرشاد گفت
فرشاد+نه چون بیشتر از سه نفر نمی شه هم زمان بازی کردحالا بیاین جلو
دلوین +نمیشه من بازی نکنم
حامی+چی شد ترسیدی
دلوین + نه دوستم تنهامی مونه
یک هو رادمان گفت
رادمان +خب من پیش دوستت می مونم که تنها نباشه
دلوین +نمیخواد واروم گفتم همینم مونده مخ این بیچاره روبزنی یو... وقتی دیدم طنین که کنارم بود اروم می خنده فهمیدم شنیده
طنین +حرص نخور خب کنارش باش دلوین+حس خوبی ندارم راجب این ماجرا طنین+اشکال نداره تو وایسا کنار قاصدک من با یه نفر دیگه میرم
بعدش چرخید تا یکیو پیدا کنه بره همراهش که
راشا+من میام به جای دلوین قاصدک خمیازه ای کشید وگفت
قاصدک +خب شروع کنید دیگه اه خوابم میاد
طنین +راست مگه
***
{ قاصدک}
بعد از دو ساعت طنین شاکی بلند شد وگفت
طنین +همش الکی بود بیاین بریم یک ساعته مارو علاف خودشون کردن
دلوین+بازم جواب نداد
طنین +نه بریم
حامی +بابا چرا اعصابت خورده صبر کن شاید این بار جواب داد
قاصدک +نه دیگه اگه جواب می دادن باید تا الان جواب می دادن ساعت 4:20من دیگه نمی تونم بیدار باشم
طنین +بریم
همراه طنین ودلوین راه افتادیم سمت خونه وقتی رسیدیم ساعت 5شده بود وقتی رسیدیم هرکدوم ی جا افتادیم وبیهوش شدیم
****
{حامی}
وقتی دخترا رفتن شبنم و دوستاشم رفتن
برگشتم سمت فرشاد و گفتم چرا کار نکردش هان خوب شد جلوشون ضایع شدیم وقتی بلد نبودی چرا گفتی بلدی
فرشاد+بلدم حاجی نمیدونم چرا کار نکرد
@Nightmare8901
#Part 5
{رهام}
داشتم به جدال اون ها راجب ضایع شدن جلوی دخترا نگاه می کردم حوصلم سررفته بود وخوابم میومد گفتم
ــ صبح شد بریم به خونه من به خوابیم
به خونه که رسیدیم دیگه نای هیچ کاری نداشتم و نفهمیدم کیو چطوری خوابم برد
+رهام رهام پاشو ببینم معلوم هست ما رو کجا آوردی فکر کنم دیگه خواب بودی اشتباهی سر درآوردیم از خونه دخترا
ـــ چیییییییی؟از کجا؟ منظورت چیه فرشاد یعنی چی خونه دخترا
+بیا بریم خودت متوجه میشی
با بیحوصلگی از جام بلند شدم و دنبال فرشاد رفتم ببینم چی داره زرزر میکنه اصلاً از حرفاش سر در نمیآوردم میفهمیدم چی داره میگه
به حیاط رسیدیم دیدم که اصلاً شبیه حیاط خونه من نیست خیلی بزرگتره و البته حتی توی روزم ترسناکه همه بچههای دیشبی توی حیاط جمع شده بودم داشتم حرف میزدن واقعاً باورم نمیشه مثل اینکه خونه رو اشتباه اومدیم جلو رفتم ببینم چی دارن میگن اصلاً قضیه چیه
طنین+من کاملاً مطمئنم دیشب رفتیم خونه و خوابیدیم نمیدونم چه جوری سر از اینجا درآوردیم
فرشاد+بعید میدونما فکر میکنم از خستگی همینطوری همراه ما اومدین
دلوین+آقای باهوش ما زودتر از شما رفتیم
ــــ خیلی خوب الان سر چی داریم بحث میکنید مشکل چیه خوب راحت درو باز کنیم و هرکی بره خونه خودش دیگه
تابان+نمیشه عزیزم امتحان کردیم وقتی بیدار شدیم دیدیم توی خونه بزرگ و عجیب و غریبیم بعدش سعی کردیم دنبال در بگردیم که بتونیم بریم بیرون اما هیچ دری وجود نداره
ـــ منظورت چیه حتماً یه دری وجود داره شاید باید یکم بیشتر بگردیم
با هم تصمیم گرفتیم هرکی یه جایی از باغ بگرده شاید یه دری پیدا شد تونستیم بریم بیرون اما هرچی گشتیم هیچ دری پیدا نکردیم
راشا+چطوری میشه یه خونه باغ به این بزرگی هیچ دری نداشته باشه پس چه جوری رفت و آمد میکنن
حامی+از اون مهمتر اگه هیچ دری نداره پس ما چه جوری از اینجا سر درآوردیم
طنین+اوم به نظرم بریم داخل خونه رو بگردیم شاید یه دربه بیرون وجود داشته باشه
{طنین}
وارد خونه شدیم هر کسی یه جایی رو میگشت شاید یه در مخفی به بیرون وجود داشته باشه دیگه همونجور که داشتم میگشتم یه دریچه کوچیک نظرمو جلب کرد سعی کردم بازش کنم اما هرچی تلاش کردم نتونستم بازش کنم شاید باید از یکی از پسرا کمک بخوام
ــــ رادماااااااان رادمااااااان
+چیه چی میگی خونه به این بزرگی رو گذاشتی رو سرتا
ــــ انقدر حرف نزن ببین این دریچه رو میتونی بازش کنی
متاسفانه رادمانم هرچی سعی کرد نتونست دریچه رو باز کنه بقیه رو صدا زد تا ازشون کمک بخواد
حالا همه دور دریچه جمع شده بودیم هرکی یه نظری میداد واسه باز کردنش یهو چشمم به حالت صلیب مانند روی دریچه افتاد
ـــ شاید این دریچه قفله باید با یک کلید بازش کنیم
راشا+چه کلیدی اصلاً کلید از کجا بیاریم
ــــ نگاه کن ا صلیب روی دریچه رو نگاه کن مثل یه جای کلید میمونه
دلوین+پس باید بگردیم دنبال یک کلید صلیب مانند درسته؟
ـــ دقیقا
خیلی گشتم ولی کلید صلیب مانند پیدا نکردیم ک هیچ بلکه اصلا کلید پیدا نکردیم
چشمم افتاد به گردنبند فرشاد که ی صلیب بود شاید خودش باشه
ـــ فرشاد گردنبندتو بده من
@Nightmare8901
#Part 6
{دلوین}
+فرشاد در حالی که گردنبندش رو باز میکردگفت
فرشاد: برای چیته
طنین +بده میگم
_گردنبند رو که گرفت گفت
+نگاکنین، وگردنبندروداخل درچه کردودریچه بازشد وداخلش یک برگه بود
راشا نامه رو از دست طنین گرفت و بلند شروع کرد به خوندنش اگه میخواین از اینجا برین بیرون باید کارهایی که میگیمو به درستی انجام بدین تا بتونین سالم از اینجا برین اول از همه برای ورود به سرزمین کابوس شما باید از خودتون شجاعت و خرج بدین باید برین توی زمین بازی و بازی که ما میگیمو انجام بدید اینجوری وارد سرزمین کابوس میشد در غیر اینصورت تا اخر عمرتون داخل این خونه باغ میمونید
ـــ یعنی چی منظورش چیه؟
حامی+واضح دیگه به چوخ رفتیم
طنین+اینجوری بگم که هر غلطی این شخص توی نامه میگه ما باید انجام بدیم اگه انجام ندیم کلاهمون پس معرکه است اوکی
ـــ خوب سوال اصلی اینه زمین بازی کجاست؟
طنین+سوال خوبیم این همه این خونه رو گشتیم باغو گشتیم زمین بازی ندیدیم
شبنم+یه بار دیگه دریچه قشنگ نگاه کنید شاید یه چیزی باشه که ندیدینش
راشا ی بار با دقت دوباره دریچه رو نگاه کرد دید که کف دریچه یه کلید چسبیده
طنین+فکر کنم بدونم کلید برای کدوم اتاقه ته راهرو یه اتاق هست که درش سفیده برعکس همه اتاقا که در قهوه ای دارن
همه باهم رفتیم جایی که طنین گفت راشا در اتاقو باز کرد و وارد شدیم اینکه زمین بازی نیست این یه ......
@Nightmare8901
#Part 7
اتاق فراره؟ اینو قاصدک در حالی که میلرزیدبا صدای بلند وترسیده ای گفت وخودشو با گریه تو بغلم انداخت در حالی که سعی می کردم ارومش کنم روبه پسرا گفتم
ـــ حالا کنیم؟
رادمان+بریم ببینم سر نخی چیزی میتونیم پیدا کنیم یا نه دیگه
ـــ میشه ما نیایم
بعد با چشام به قاصدک اشاره کردم
هامون+بنظرم دخترا نیاین بهتره شما همینجا بمونین ما میریم داخل
طنین+ ببخشیدا ولی منم میام
با اعتراض گفتم
ـــ طنینننن!
طنین+چیه خب میخوام برم ببینم چخبره نباید بفهمیم کجاین اصن چرا اینجاییم تو و بقیه نیاین
رادمان+لازم نکرده توهم بیای دیگه بیای یکیو بزاریم مواظب تو باشه
طنین+ نیاز نیست کسی مواظبم باشه خودم بلدم از خودم مواظبت کنم
شبنم+ حالا که طنین دوست داره بیاد چطوره به دو گروه تقسیم بشیم یه گروه بمونه همینجا ی گروه هم بره اتاق فرار
طنین+افرین اینجوری بهتره
خوب منو قاصدک و تابان و رهام و دارا و حامی موندیم و بقیه رفتن اتاق فرار{راشا}
وارد که شدیم دوتا جسد باند پیچی شده از سقف آویزون بود که پر خون بودند دست و پای بریده شده به دیوارها چسبیده بود بوی خون اتاقو پر کرده بود یه صندلی مشکی هم وسط اتاق قرار داشت یواشکی یه نگاه به طنین کردم که با بهت داشت در و دیوار نگاه میکرد نمیدونم چی تو سرش بود که خواست بیاد اتاق فراررفت سمت دیواروشروع به کندن کاغذ دیواری هاکرد فرشاد پرسید
فرشاد +چیکار میکنی چرا داری دیواری میکنی
طنین+اها تموم شد
رادمان+چی تمون شد
طنین +کمی از کاغذ دیواری کنده شده بود فکردم شاید چیزی روی دیوار باشه
_چیزیم بود
طنین ی نیم نگاه به سمتم انداخت وگفت
طنین +اره نوشتهYou have to solve this puzzle to get rid of it یعنی برای خلاصی باید به این معما رو حل کنید_خوب شروع کنیم بگردین زود زود
شروع کردیم به گشتن بعد از چند دیقیه رادمان ی برگه پیداکره وباصدای بلند شروع به خوندن کرد
رادمان +جونکو فوروتا یک دانش آموز ژاپنی که متولد ۲۲ نوامبر ۱۹۷۲بود، اون در شانزده سالگی ، بسیار زیبا و بسیار باهوش بود ، که این موضوع اون رو مورد توجه همه اطرافش قرار داد و بیشتر پسرای مدرسه می خواستنن به اون نزدیک بشن و باهاش صحبت کنن حتی شده برای پنج دقیقه ، اما اون بسیار متعهد و از نظر اخلاقی منظم بود ، اون هر تلاشی برای نزدیک شدن به خودش رو رد میکرد.
یکی از این دانش آموزهایی که شدیدا پیگیر جونکو بود ، هیروشی میانو ، رهبر دانش آموزهای آشوبگر و قلدر در مدرسه بود ، اون همچنین عضوی از باند یاکوزای ژاپن بود ، که قدرت و حاکمیت بر همه چیز در کشور رو داشت ، حتی در خود دولت و البته هیروشی عادت داشت که از طرف دیگران طرد نشه. و وقتی جونکو حاضر نشد با اون معاشرت کنه ، بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت اون رو به خاطر این رفتارش، سخت مجازات کنه ، اون با سه نفر از پیروانش موافقت کرد جونکو رو پس از پایان ساعت مدرسه بدزدن
در ۲۵ نوامبر ۱۹۸۸، جونکو در حالی که دو روز قبل، تولد ۱۷ سالگیش روجشن گرفته بود، از مدرسه خارج شد و به سمت خونه رفت (گرچه برخی میگن که بعد از مدرسه به طرف محل کارِ پارهوقتش رفت اما هیچوقت به خونه نرسید.
اون توسط گروهی از پسران جوان، از جمله یک پسر ۱۷ ساله به نام جو که بعدها با نام خانوادگی کامیساکو از اون یاد شد، ربوده شد. اونها گروگان خودشون رو در خانهای که متعلق به والدین کامیساکو بود، 44 روز اسیر کرده بودن.
جونکو در مدتی که در آنجا زندانی بود نزدیک به 400 بار مورد تجاوز قرار گرفت بهش سوسک میدادن بخوره و اگه بالا میاورده مجبورش میکردن که استفراغشو بخوره.
این شکنجههای وحشتناک و غیرانسانی تا روز ۴ ژانویهی ۱۹۸۹ طول کشید تا در نهایت جونکو زیر شکنجه جون داد. قاتلین در کمتر از ۲۴ ساعت بعد، در ۵ ژانویهی ۱۹۸۸، جسد جونکو رو در یک کانتینر ۵۵ گالنی انداختن و اون رو با بتُن پُر کردن.
طنین +خب این به ماچه ربطی داره وااا
فرشاد+کو پشت برگه رونگاه کن
رادمان +چیزی نوشته نشده
_زیر چشمب دیدم که طنین رفت رویکی ار صندلی ها نشست وسرش روبین دستاش گرفت روبه رادمان گفتم
_دیگه چیزی پیدانکری
رادمان +نه
روبه فرشاد پرسدم توچی؟
فرشاد +خب ی تبر دیدم ولی حالانیست
@Nightmare8901